کتاب «ردپایی که می‌ماند»

تسهیلگر

کتاب «ردپایی که می‌ماند» توسط طرح حفاظت از تالاب‌های ایران تهیه شده و مؤسسه انسانشهر تسهیلگری فرآیند تهیه کتاب را به عهده داشته است. آنچه در ادامه می‌خوانید از مقدمه این کتاب آورده شده است.

ضرورت تسهیلگریِ پارادایمی جدید

حدود شش سال است که شركت‌های خدمات کشاورزی در استان‌های آذربایجان غربی و شرقی در حال اجرای پروژۀ «استقرار کشاورزی پایدار» هستند. این پروژه که نامِ کاملش «استقرار كشاورزي پايدار از طريق مشاركت جوامع محلی» است، یکی از محورهای طرح حفاظت از تالاب‌های ایران است؛ طرحی که از سال 2005 با حمايت برنامۀ عمران ملل متحد، تسهيلات محيط‌‌زيست جهاني و سازمان حفاظت محيط‌زيست آغاز شده است و نمونه‌اي است از تلاش‌ برای ارتقای مدیریت تالاب‌ها و کاهش فشار فعالیت‌های انسانی بر منابع تالابی کشور؛ از جمله دریاچۀ ارومیه.

نقشی که شرکت‌ها به‌عنوان مجریان پروژۀ کشاورزی پایدار ایفا می‌کنند، متفاوت است با نوع کاری که کارشناسان و مروجان کشاورزی به‌صورت متداول انجام داده‌اند. دلیلِ این تفاوت، از اختلافِ رویکرد تسهیلگری با رویکرد ترویجی نشئت می‌گیرد. تفاوتی که ابعاد مختلفی را هم تحت‌تأثیر قرار می‌دهد: تعامل با کشاورز، گروه هدف، انتظارات متقابل میان کشاورز و بیرونی‌ها. برای درک بهترِ این تفاوت، لازم است کمی برگردیم به اینکه ترویج سنتی، در مرحلۀ انطباق با شرایط کشاورزی در اغلب نواحی نیم‌کرۀ جنوبی ناتوان بوده است.

در پژوهش‌های پیشینِ نظام‌های کشاورزی، حرفه‌ای‌های بیرونی اطلاعات را از کشاورزان می‌گرفتند و با خود می‌بردند. اطلاعات را تحلیل می‌کردند و دربارۀ اینکه چه چیزی برای کشاورزان خوب است و چه نوع آزمایشی باید طراحی و اجرا شود، تصمیم می‌گرفتند. در پارادایم کشاورزنخست[1]، تحلیل، انتخاب و آزمایش را خودِ کشاورزان انجام می‌دهند و در این میان، حرفه‌ای‌های بیرونی در نقشِ تسهیلگر و حامی قرار می‌گیرند. به همین دلیل است که در رهیافت‌های مشارکتی، به موازاتِ رفتار و نگرش بیرونی‌ها، تعامل میان روستاییان و حرفه‌ای‌های بیرونی نیز در کانون توجه قرار گرفته است.

جوهرۀ پارادایم کشاورزنخست، معکوس‌سازی بخش‌هایی از پارادایم انتقال فن‌آوری است؛ بخش‌هایی که معمولاً بی‌چون و چرا بدیهی فرض می‌شوند. برای مثال، معکوس‌سازی در تبیین مسئله، به این معناست که ببینیم چرا کشاورز فن‌آوری را به‌کار نمی‌گیرد و ریشۀ آن را نه در جهل کشاورز، بلکه در کمبودهای فن‌آوری و فرایندِ تولید آن بدانیم. معکوس‌سازی در یادگیری به‌معنای یادگرفتن محققان و مروجان از کشاورزان است. موقعیت‌ها و نقش‌ها نیز معکوس می‌شوند؛ یعنی کشاورزان محور نوآوری هستند و مزرعه‌ها را به بسترِ تولید فن‌آوری تبدیل می‌کنند نه ایستگاه‌های تحقیقاتی و آزمایشگاه‌ها و متخصصان. نقش شرکت‌های مجری پروژۀ استقرار کشاورزی پایدار را هم در این بستر باید نگریست. آن‌ها می‌توانند به کشاورزان کمک کنند تا ابتدا وضعیت و منابع موجودشان را تحلیل کنند، سپس روش‌های جدیدی را برنامه‌ریزی کنند و آن‌ها را اجرا، پایش و ارزشیابی کنند. همچنین شرکت‌های مجری می‌توانند کمک کنند تا کشاورزان جمع خودشان را مدیریت و سازماندهی کنند. تا به امروز شاهد اتفاقات درخورملاحظه‌ای در فرایند کار شرکت‌ها با کشاورزان و خانواده‌هایشان بوده‌ایم: برای مثال، کشاورزان توانستند وضعیتِ موجودِ کشاورزی را تحلیل کنند و به‌دنبالِ فرصت‌ها، مشکلات و نقاطِ تغییرپذیر کارشان باشند، توانستند راهکارهای جدیدی را برای بهبود وضعیت کشاورزی جست‌وجو کنند و به‌دنبالِ پایداری آن‌ها باشند، همچنین توانستند سنت‌های یادگیری افقی را به جریان بیندازند. علاوه‌بر این‌ها، این فرایند باعث شد که کشاورزان و خانواده‌های ضعیف‌تر هم در فرایند تغییر و تحولات کشاورزی و معیشتی درگیر شوند.

مجموعۀ دردست، قصد دارد تجربه‌های شخصی اعضای شرکت‌های مجری را به زبان خودشان روایت کند و توجه خواننده را به جنبه‌هایی از تسهیلگری فرایندهای مشارکتی با جوامع کشاورز جلب کند. جنبه‌هایی که برای خود افراد حاضر در میدان هم اهمیت یافته و به‌تدریج به شیوۀ عمل‌شان تبدیل شده است. درنهایت تجربۀ میدانی ده نفر در این کتاب منعکس شده است اما شاید مطالب آن، برای خیلی از افراد دیگر هم آشنا باشند؛ به‌خصوص افرادی که در کف میدان، فرایندهای اجتماعی را تسهیلگری می‌کنند. بنابراین، خواننده می‌تواند قضاوت کند که آیا طبق گفتۀ یکی از نگارندگان این کتاب، تجارب روایت‌شده «بوی خاک می‌دهد» یا خیر.

نوشته‌های کتاب از جنس‌های متفاوتی هستند. بعضی مطالب کمی مفصل‌تر هستند و با خواندن آن شاید برای خواننده فهم‌هایی، یا به‌عبارتی «آهان، آهان»هایی، دربارۀ رویکرد مشارکتی اتفاق بیفتد؛ یعنی آنچه در میدان برای نویسنده اتفاق افتاد، بستری بود که درکی از این رویکرد پیدا کند و آموخته‌هایی کسب کند.بعضی دیگر از مطالب هم بیشتر شبیه روایت‌هایی از اتفاقات جالب و شاید غیرمنتظره‌ای هستند که می‌توانند دربارۀ شیوۀ کار مشارکتی و اثرات آن برای خواننده «شگفتا»یی ایجاد کنند و درجا یا بعداً به‌عنوان شاهد مثالی برای جنبه‌هایی از رویکرد مشارکتی معنا پیدا کنند.

فرایند تولید کتاب

در مهر ۱۳۹۷ در حالی که حدود شش سال از شروع پروژۀ استقرار کشاورزی پایدار می‌گذشت، از تعدادی از افراد، دعوت شد تا در فراند ثبت تجارب حضور پیدا کنند. این‌ها افرادی بودند که در قالب شرکت‌ها در پروژه شرکت کرده بودند. از کسانی که به این دعوت پاسخ دادند، نهایتاً ده نفر تا انتها با این فرآیند همراه ماندند. در نشستی دوروزه در ارومیه با حضور این افراد، روی موضوعات توافق صورت گرفت، نویسندگان هر موضوع مشخص شدند، مجموعه‌ای از ویژگی‌های زبانی و ساختاری مطلوب مرور شد و مراحل و زمان‌بندی ادامۀ کار هم به تصویب جمع رسید.

در ماه‌های بعدی، نویسندگان نسخه‌های اولیۀ مطالب را نوشتند و بازخورد گرفتند. بعضی از این افراد، حین نوشتن این نسخه، با هم‌شرکتی‌های خود بازبینی‌های درون‌تیمی کردند یا برای اطمینان از صحت مطالب دوباره به کشاورزان مراجعه کردند. بعضی دیگر نیز با کمک مستندات قبلی و یا به اتکای حافظۀ خودشان، متن را نوشتند و بازنویسی کردند. فرایند نوشتن، بازخوردگرفتن و اصلاح‌کردن برای هر کدام از مطالب دو یا سه بار تکرار شد تا نهایتاً تمام مطالب به سطح مقبولی برای ورود به مرحلۀ بعد رسیدند.

در مرحلۀ بعد، کارگاهِ نوشتن (writeshop) فشرده‌ای در چهار روز برگزار شد که طی آن هر مطلب در چند مرحله از طرف دیگر نویسندگان بازخوردهایی دریافت کرد. هرکس ویرایش نهایی مطالب خودش را انجام داد. عنوان هر نوشته نهایی شد و نویسندگان دربارۀ ترتیب مطالب و فصل‌ها تصمیم گرفتند. دربارۀ دیگر جزئیاتِ ساختاری و محتوایی کتاب هم توافق کردند و هرکس گوشه‌ای از آماده‌سازی کتاب را انجام داد.


این کتاب چه هست و چه نیست؟

آنچه در این کتاب آمده، تجربه‌های شخصی افراد از به‌کارگیری رویکرد و روش مشارکتی در میدان است که تعدادی از کارشناسان و تسهیلگران شرکت‌های مجری پروژۀ استقرار کشاورزی پایدار برای تولید آن داوطلب شده‌اند. از این‌رو، روایت‌ها و دریافت‌هایی که در اینجا منعکس شده، از منویات درونی اشخاص نمایندگی می‌کند نه لزوماً از تجارب سازمانی شرکت‌هایشان. برای همین ممکن است سایر اعضای شرکت روایت‌های خودشان از به‌کارگیری این روش را داشته باشند. به همین دلیل است که مطالب ذکرشده در این کتاب را نمی‌توان به‌معنای ارزیابی عملکرد شرکت‌های مجری تلقی کرد. در واقع تجارب افراد تنها شاهد مثال‌هایی برای جنبه‌های مختلف به‌کارگیری رویکرد مشارکتی است.

این کتاب نمی‌خواهد ادعا کند که از تحقیقی میدانی برخاسته است. این کتاب مجموعه‌ای از دریافت‌های شخصی است که به شیوه‌ای مشارکتی تدوین شده است. نوشته‌ها روند تغییر نگرش و شیوۀ عمل نویسنده‌ها را منعکس می‌کنند؛ به‌دور از این ادعا از جانبِ کسانی که به‌زعمِ خودشان به «تهِ مشارکت» رسیده‌‌اند. ممکن است برای کسی این تغییر در انعطاف‌پذیرشدنِ ماجرا معنا پیدا کرده باشد و برای کسی در تعامل صمیمی با کشاورزان. از طرف دیگر این کتاب بر پایۀ تجربیات نویسندگان در زمینۀ کشاورزی شکل گرفته است اما توضیح گام‌به‌گامِ به‌کارگیری فن‌آوری‌های کشاورزی در آن نیامده است. تکنیک‌های کشاورزی، بستر و بهانه‌ای برای صحبت‌کردن از تجربۀ تسهیلگری شده‌ است.

این کتاب، خودآموز یا کتابِ تئوریِ کار مشارکتی هم نیست. موضوعاتی که در این کتاب آمده، جامع نیست و بنا نیست که جامع هم تلقی شود. این مجموعه از کنار هم قرار‌دادن تعدادی از روایت‌ها و داستان‌هایی است که در این پروژه تجربه شده‌اند.

فرایند مشخص‌کردن موضوعات کتاب

برای مشخص‌کردن عناوینی که نوشته‌های کتاب تحت آن‌ها خواهد آمد، این سؤال در جمع مطرح شد که این کار (کار مشارکتی با کشاورزان) چه فرقی دارد با انواع کارهای دیگری که قبلاً با کشاورزان انجام می‌دادند و اگر قرار بود این تفاوت را برای کسی توضیح بدهند، به کدام جنبه‌هایش اشاره و استناد می‌کردند. پاسخ‌های این پرسش بستری شدند برای مرورِ فعالیت‌هایشان. همچنین این پاسخ‌ها باعث شدند که افرادِ مختلف، برای ثبت و روایت اتفاقات و تجارب میدانی داوطلب شوند و مصادیق و شاهدمثال‌هایی را ارائه کنند که بیان‌گرِ جنبه‌های مشارکتی کارهایشان باشند.

نوشته‌های کتاب در سه بخش کلی دسته‌بندی شده‌اند: بخش اول کتاب، شامل دو فصل و هفت مطلب است و تجاربی را منعکس می‌کند که بیان‌گر «تفاوت‌های پارادایمی» رویکرد مشارکتی با شیوه‌های مرسوم و متداول ترویجی است. بخش دوم، شامل شش فصل و بیست‌و‌یک مطلب است که شامل اتفاقاتی در زندگی روزمرۀ تسهیلگران با کشاورزان است که منشأ تغییری در «رفتار یا نگرش‌شان» شده است. بخش سوم و پایانی کتاب هم شامل سه فصل و نُه مطلب است و داستان‌هایی را روایت می‌کند که نشانه‌هایی دارند از نهادینه و پایدارشدن شیوه‌های مشارکتی در فعالیت‌های آن‌ها.

این کتاب به درد چه کسانی می‌خورد؟

مخاطبان این کتاب می‌تواند طیف وسیعی را در بر بگیرد، از جمله:

  • کارکنان بخش کشاورزی، تا در مقام پشتیبان شرکت‌ها در جریان ظرافت‌های کار تسهیلگری قرار بگیرند؛
  • مسئولان و سیاست‌گذارانِ حوزۀ فعالیت‌های اجتماعی، تا به ظرفیت‌ها و توانایی‌های جوانان بومی در اجرای فعالیت‌ها با رویکرد مشارکتی بیشتر اعتماد کنند؛
  • فعالان حوزۀ کشاورزی و محیط‌زیست، جهت آشنایی با تجربیات کار مشارکتی با جوامع محلی؛
  • دانشجویان و دانش‌آموزان رشتۀ کشاورزی و کسانی که می‌خواهند دربارۀ تفاوت کار مشارکتی و ترویجی بیشتر بدانند، تا با جلوه‌هایی از کار عملی با مفاهیم و روش‌های مشارکتی آشنا شوند؛
  • و آموزش‌گران، مروجان و تسهیلگرانی که قرار است تلاش‌هایشان به بهبود کیفیت زندگی جامعۀ محلی کمک کند.

این کتاب را با چه نگاهی بخوانیم؟

شاید بتوان گفت که محتوای این کتاب را می‌توان از دو منظر یا با دو جور عینک خواند:

یک. کتاب را سلسله‌وار از ابتدا تا انتها دنبال کنیم. با فرض اینکه چرخه‌ای از کار مشارکتی را می‌خوانیم. اگر این‌گونه به کتاب نگاه کنیم، حتی می‌توان از هر جای آن، کتاب را باز کرد، خواند و ادامه داد تا دوباره به نقطۀ شروع رسید.

دو. هر روایت را به چشم روایتی خواندنی و به‌‌طور مستقل خواند و از آن الهام گرفت؛ از این نظر که منعکس‌کنندۀ حال‌وهوای یک شخص است. شاید با خواندن تکه‌‌تکۀ داستان‌ها، بتوان پازلی را از بخش‌های کار مشارکتی متصور شد.


[1]در پیش‌گفتار همین کتاب، برای توضیح دو پارادایم انتقال فن‌آوری و کشاورزنخست از نگاه نقادانۀ رابرت چمبرز به «ترویج» استفاده شده است.