خطاهای من
در پایان دور اول یکی از کارگاههای آموزشی «آشنایی با اصول و مفاهیم رویکرد مشارکتی» برای شرکتکنندگان، ماموریت داوطلبانهای تعریف کردیم. قصد داشتیم شرکت کنندگان مفاهیمی که در کارگاه یاد گرفتهاند را با تجربههایی که در میدان عمل به دست میآورند، محک بزنند و آنها را در دور دوم کارگاه با دیگران بهاشتراک بگذارند. این ماموریتها در قالب دفترچههایی تعریف شده بود که یکی از آنها «دفترچه خطاهای من» بود. هدف این ماموریت بررسی عمیقتر شیوه عمل تسهیلگران در میدان و توجه به یکی از اصول مهم رویکرد مشارکتی، یعنی اصل «در آغوش گرفتن خطاها» بود. این اصل بر استقبال و اشتیاق از فهم خطاها در فرآیند کار تاکید دارد.
شرکتکنندگان این کارگاه تسهیلگرانی بودند که به تازگی با رویکرد مشارکتی آشنا شده بودند و میخواستند این رویکرد را در روستاهای اطراف تالاب شادگان بهکار بگیرند. آنچه در ادامه میخوانید تجربه یکی از شرکتکنندگان کارگاه، خانم شاوردی است.
خطاهای من
خطای من این بود که در کارهایی که میخواستم انجام دهم، کمی عجله کردم و دوست داشتم هرچه زودتر کار را شروع کنم و کمی هم جلوتر باشم. همچنین تصمیمهای خودم را پیش از انجام دادنشان، به جامعۀ محلی میگفتم. اینجا بود که پی بردم تا کار را انجام ندادهایم، نباید از آن به جامعۀ محلی چیزی بگوییم؛ چون این کار باعث میشود آنها خیلی امیدوار شوند و اگر نتوانیم انتظارشان را برآورده کنیم، خودمان سرخورده میشویم.
دومین اشتباهم این بود که در برخی کارهای جامعۀ محلی دخالت میکردم. الان با خودم فکر میکنم شاید بهتر است نسبت به بعضی چیزها چشمهایمان را ببندیم تا باعث دردسر برای خودمان و دیگران نشویم؛ مثلاً برای خودم اتفاق افتاد که به مدرسهای سر زدم و با مدیر و معلم آنجا صحبت کردم. درواقع خواستم بیشتر با اهالی آشنا شوم. واقعاً وضع مدرسه اسفناک بود. مدرسه بدون آب شرب و لولهکشی و بدون سرویس بهداشتی بود. دانشآموزان از اولین ساعت ورود به مدرسه تا ساعت خروج، نمیتوانستند به سرویس بهداشتی بروند و این مسئله باعث ناراحتی دانشآموزان و اهالی و مدیر مدرسه و خودم بود. خواستم پیگیر قضیه شوم و واقعاً برایم دردسرساز شد؛ چون فهمیدم پمپ آب مدرسه و خیلی دیگر از وسایل مدرسه را مدیر سال قبلی با خودش برده بود و وقتی فهمید پیگیر ماجرا هستم، برایم مشکل پیش آمد. مجبور شدم پیگیری را کنار بگذارم؛ چون واقعاً مربوط به کار من نبود و دغدغهام بیشتر از باب انسانیت بود. واقعاً تحمل چنین چیزهایی برایم سخت است.
سومین اشتباه من این بود که گزارش را روزانه نمینوشتم و به زمانهای بعد موکول میکردم. اینجا بود که فهمیدم ممکن است در طی زمان، خیلی چیزها را فراموش کنیم و نتوانیم گزارش را خوب بنویسیم و حتی برخی چیزها را نادیده بگیریم که به نظرمان کوچک هستند؛ اما نوشتن آنها شاید واقعاً مفید باشد.