دانشگاه خوابشان را دزدید
داستان یک مصادره
در برخی از شمارههای نشریه حوالی که درباره «ما و فضای اطرافمان» است، سعی میکنیم محتوایی با رویکرد مشارکتی تهیه و منتشر کنیم. این گزارش مربوط به تولید محتوای مشارکتی ما در این نشریه با موضوع خوابگاه است. خوابگاهی که در محلۀ طرشت تهران قرار گرفته است. چند باری که به قصد شناخت به حوالی این خوابگاه رفتیم و صحبتهای افراد مختلف را شنیدیم و ثبت کردیم، پیشفرضهای گوشۀ ذهنمان دربارۀ مشکلات این خوابگاه سستتر میشدند. لابهلای همان گفتوگوهای اولیه کمکم متوجه شدیم که «مصرف مواد» سوژهای که با اسم خوابگاه طرشت 3 سخت گره خورده است، موضوعیت چندانی ندارد و داستانهای دیگری در میان است. سوژه و محتوای این گزارش از دل فرایندی بیر ون آمده که با باز یگران مختلف خوابگاه طرشت ۳، یعنی اهالی محله و دانشجویان خوابگاه طی شده است. ماجرای این گزارش را میتوانید اینجا بخوانید.
میان داستانها و خاطرههای دانشجویان ساکن خوابگاه، داستان مشترکی بود از یک تیراندازی:
«سال ۹۴ یه نصفهشبی سروصدای دانشجوها زیاد بود. نمیدونیم سروصدا به خاطر جشن فارغالتحصیلی بود یا مسابقۀ تیم ملی. روایتها مختلفه. گویا یکی از همسایهها از سروصدای زیاد شاکی میشه و با تفنگ بادیش به طرف خوابگاه تیراندازی میکنه. یکی از دانشجوها هم از پشت تیر میخوره و زخمی میشه. جالبیش اینه که چند سال بعدش این اتفاق دوباره تکرار میشه.»
با شنیدن این روایت پیشفرضهای گوشۀ ذهنمان دربارۀ مشکلات این خوابگاه سست میشوند. چند باری که راهی محله میشویم، لابهلای همان گفتوگوهای اولیه کمکم متوجه میشویم که «مصرف مواد»، سوژهای که با اسم خوابگاه طرشت 3 سخت گره خورده است، موضوعیت چندانی ندارد و داستانهای دیگری در میان است.
«وقتی رسیدم خونه دیدم پسرم با پسرخالهاش گوجهفرنگی برداشتهن زدهن تو سر دانشجوها. چرا بچۀ من تو سر دانشجوها گوجه میزنه؟ چون کدورت قدیمی از پدرش باقی مونده، چون من براش خاطرۀ تور والیبال و زمین چمن رو تعریف میکنم که قبل از اومدن خوابگاه توی محله بود. هنوز هم بچۀ من دانشجوها رو به چشم مزاحم میبینه.»
این خاطره را هم یکی از محلیها در دیدارهای اولیه با ما در میان میگذارد. شنیدن این جنس روایتها از دانشجویان و اهالی محل که بیربط به یکدیگر هم نبودند، سرنخهایی دستمان داد و مسیر جدیدی را پیشِرویمان باز کرد.
***
کنار باغی روبهروی خوابگاه ایستادهایم. تکههای خشکشدۀ چوب، قسمتهایی از دور باغِ بزرگِ بدون حصار را پوشانده. خانهای که نصفهونیمه خراب شده، میانش قرار دارد و تیرهای چوبی و طاقچۀ خانۀ قدیمی پیداست. خانم کریمی با بچههایش مشغول برداشتن تکهچوبهای خشکشده از باغ است. یک چشمش به بچهها است که با تکههای چوب همدیگر را زخمی نکنند و با بقیۀ حواسش به سؤالهای ما جواب میدهد:
«طرشت باغ زیاد داشته. به خاطر همین هم خوشآبوهوا بوده. اصلاً یکی از دلایلی که دانشگاه شریف اومد اینجا، باغها و آبوهوای خوبش بوده. البته دانشجوها خیلی به این چیزا اهمیت نمیدن. اصلاً معلوم نیست حواسشون کجاست.»
دانشجوها مسیر دانشگاه تا خوابگاه را میروند و میآیند. پلاستیکهای خریدِ به اندازۀ یکنفر، هندزفریهای به گوش و سرهای روبه زمین یا آسمان تفاوت آنها با اهالی محله را مشخص میکند.
کمی پایینتر از جایی که ایستادهایم، باغ دیگری است که قطعات مختلف ماشینهای اسقاطی را از میان در نیمهبازش میشود دید. تعدادی از باغها به تعمیرگاه ماشین تبدیل شدهاند. تعداد کمترشان هم با درختهای توت و خرمالو باقی ماندهاند. اهالی قدیمی محله جای باغهای ازدسترفته را خوب میدانند و یکییکی آنها را نام میبرند. باغهایی که غالباً صاحبانشان آنها را وقف اطعام در حسینیه طرشت میکردهاند. باغ قدیمیِ کوچۀ «باغ کاج» محلۀ طرشت، یعنی جایی که خوابگاه طرشت 3 دانشگاه شریف در آن ساخته شده، یکی از همان باغهایی است که داستان متفاوتی از سایر باغها پیدا میکند. زمین خوابگاه در ابتدا باغی بوده که از قدیمترها وقف و حوالی دهۀ 40 تبدیل به ورزشگاه شده است:
«اینجا زمین وقفی حاج عباسقلی طرشتی بوده که گفته بود جز کلنگ ورزشی هیچچیز دیگهای نباید بهش زده بشه.»
اینها را ناصرخان به ما میگوید. کلاه شاپو سرش میگذارد و معمولاً با کتوشلوار به دیزیسرای معروفش میآید. ورزشکار و کشتیگیر بوده و لابهلای تصاویر ناصر ملکمطیعیِ روی دیوارهای دیزیسرا، عکسی هم از تیم «سامان طرشت» گذاشته است از زمانی در زمین ورزشگاه محله بازی میکرد. دعوتمان میکند داخل مغازه و از گذشتۀ خوابگاه میگوید. قبل از خوابگاه، زمین آنجا ورزشگاهی مجهز بوده که به گفتۀ او، چمنش از چمن آزادی هم باکیفیتتر بوده است. ناصرخان که به گفتۀ اهالی نقش پررنگی در نگهداری از زمین ورزشگاه را داشته، میگوید:
«اونجا قبلاً زمین فوتبال بود. مسعود اقبالی و منوچهر نظری رو که مربی و داور سرشناسی بودن، با هزینۀ خودمون آورده بودیم تا با بچهها کار کنن.»
اکثر قدیمیهای محله زندگیشان با ورزشگاه گره خورده بود. از بچهها تا بزرگترها، در گروههای مجزا، هرکدام در طول هفته در زمان مشخصی به ورزشگاه میآمدند و از آن استفاده میکردند. بعدازظهر جمعهها هم نوبت استفادۀ بازنشستهها بود. تیمهای طرشت که حدود بیستتا میشدند، معمولاً روزهای جمعه با هم مسابقه میدادند. اهالی از پیر و جوان به تماشای مسابقات مینشستند و تیمها را تشویق میکردند. این بود که پیش از آنکه سروکلۀ خوابگاه در محله پیدا شود، بیست سالی میشد که اهالی با ورزشگاه محله خو گرفته بودند. کمکم زمزمههایی به گوش رسید از اینکه دانشگاه قصد دارد در زمین ورزشگاه خوابگاهی بنا کند. اهالی تعریف میکنند که به دانشگاه میگفتهاند زمین ورزشگاه را خراب نکند: «به مهندس نقشهکش که اومد اینجا رو ببینه، گفتیم جمع کن برو!» اما گوش دانشگاه بدهکار نبود و میخواست به هر قیمتی این کار را انجام دهد، از تهدید و تطمیع گرفته تا استفاده از زور بولدوزر و نیروهای انتظامی.
این ماجراها همه در حالی رخ میداد که به قول اهالی، دانشگاه انتخابهای دیگری هم برای احداث خوابگاه داشته اما بر زمین ورزشگاه طرشت اصرار کرده است. یکی از خانمهای قدیمی محله بهمان میگوید: «الان دانشگاه زمین دیگهای را که نزدیکتر به دانشگاه بوده، تبدیل به ورزشگاه کرده و عوضش اینجا خوابگاه ساخته؛ اصلاً سر در نمیآرم وقتی میتونست اونجا خوابگاه بسازه و این ورزشگاه رو برای اهالی باقی بذاره، چرا این کارو نکرد.» باقی اهالی هم میان حرفهایشان این موضوع را تکرار میکنند که زمینهای موقوفۀ طرشت زیاد بوده و بنابراین احداث خوابگاه در جاهای دیگری نیز ممکن بوده است. اما انگار کسی از طرف دانشگاه لزومی نمیدید با مردم در این باره صحبت کند یا دلایل این تصمیم را توضیح دهد.
«به من گفتن عبور آزاد! به شرطی که دیگه سمت اون زمین نری.»
هنگامی که ماجرای ساخت خوابگاه جدیتر میشود، اهالی به فکر اعتراض میافتند. استشهاد محلی پر میکنند و سعی میکنند صدایشان را به گوش مراجع قانونی برسانند؛ اما «فایدهای نداشت، زورمون نرسید». آنها که از فاصلۀ زمانی دورتری به ماجرا نگاه میکنند، فکر میکنند اعتراضشان شبیه گل لگد کردن بوده است: «نزدیک به سیچهل نفر شهادت دادیم اما اتفاقی نیفتاد. چَشم رو میگفتن، کار خودشونو میکردن.» قدیمیترهای محله که آن روزها خوب یادشان است، میگویند برای اعتراض تا مجلس هم رفتهاند که نتیجهای نداشته است: «پسر من رفت از مجلس نامه گرفت که حق ندارید حتی یک آجر رو جابهجا کنید. اما فایده نداشت و گوش شنوایی نبود.»
اهالی راههای مختلفی را برای نشان دادن اعتراضشان به کار میگیرند. تصویر شهدای طرشت و عکس امامخمینی را دورتادور ورزشگاه میگذارند. که به قول اهالی یعنی اگر مردم طرشت برایشان اهمیتی ندارند، حداقل به این افراد احترام بگذارند و زمین ورزشگاه را خراب نکنند؛ اما دست به هر کاری زدند، فایدهای نداشته است. از یکی از پیرمردهای محله میشنویم که دانشگاه چند باری که درهای ورزشگاه را بهزور باز میکرد تا تخریبش کند، فردایش اهالی درها را جوش میدادهاند. درها دوباره باز میشد، اهالی دوباره درها را جوش میدادند، درها دوباره باز میشد و بازی از نو تکرار. اما سرانجام پای لودرها به محله باز میشود.
نشانههای آخرِ از دست رفتن ورزشگاه که پیدا میشوند، اهالی دست به تجمع در اطرافش میزنند. خاطرات اعتراض به این تصمیم برای آنها هنوز زنده است. تا آنجا که میگویند بارها دست به تجمع زدهاند:
«بیستبار اونجا تجمع کردیم. به دانشگاه اعتراض کردیم. شیشههای لودر رو شکستیم اما اونها جواب خاصی به ما نمیدادن. یک روز هم دیدیم مأمور اومد و همۀ کوچهها را بستن و به زور زمین رو تصرف کردن.»
زمینی که ناصرخان چندبار بین صحبتهایش با حرارت از کیفیت چمن آفریقایی و زیرسازی اصولی و باکیفیتش میگفت، خیلی زود تبدیل به زمین باتلاقی میشود. بخش درخور توجهی از محله در این مدت درگیر ماجرای ورزشگاه میشوند. اهالی خانههایشان را در اختیار معترضان قرار میدهند و زن و مرد و جوان جلوی لودرها میایستند. آقای صفاخیل که از تعمیرکاران قدیمی محله است، برایمان تعریف میکند که در هیاهوی تجمع، خانۀ مادرش مکان امنی برای اهالی بوده است. یک درِ خانه به کوچۀ باغ کاج، که روبهروی ورزشگاه بود باز میشد و درِ دیگر به کوچۀ عابدینی. مأمورها که میآیند، مادرش در دوم را برای اهالی باز میکرده و به آنها پناه میداده است. یکی دیگر از قدیمیترهای محله هم میگوید دنده و کتف پسرش در این درگیریها شکسته است. میان صحبتها میشنویم که «زنان و مادران» در میان اعتراضات بودهاند. «مریم خانم» و «شهبانو خانم» جلوی لودرها ایستادهاند و اجازه ندادهاند حرکت کنند. وقتی میپرسیم چرا این کار را کردهاند، پاسخ میدهند که بالاخره بچههایشان در این ورزشگاه بازی میکردهاند و آنجا برایشان مهم بوده است.
بعدتر میان صحبتهای ناصرخان میشنویم که واکنشها در برابر اعتراضات برای او تا مرز تهدید هم پیش رفته است. برایمان تعریف میکند از آنجاییکه نقشش در مدیریت این ورزشگاه بیش از باقی اهالی بوده، تهدیدِ بیشتری شده است. برای توقف اعتراضات او را تا اوین هم بردهاند و تعهد گرفتهاند که دیگر سمت آن زمین نرود: «به من گفتن عبور آزاد! به شرطی که دیگه سمت اون زمین نری.» اهالی میگویند بعد از آن، دیگر کاری از دست آنها برنمیآمده است. تا جاییکه میتوانستند، برای نگه داشتن زمین ورزشگاه محله مقاومت کردهاند و باقی داستان طبیعتاً از دستشان خارج شده است؛ چون زوری نداشتهاند و یا زورشان به جبهۀ مقابل نمیرسیده است:
«متأسفانه سنبۀ زور همیشه به طرف ضعیف بوده.»
بعد از رفتن ورزشگاه، تیمهای بزرگ و کوچک و گروههای مختلفی هم که در آن بازی میکردند، از هم پاشید و طرشتیها دیگر جایی برای طرفداری از تیمها، تمرین تیمها و ادامۀ مسابقاتشان نداشتند. آن اوایل و زمانی که اعتراضات شدت گرفته بود، دانشگاه با ارائۀ پیشنهاد جایگزین قصد داشت اهالی را راضی نگه دارد. برای مثال به مردم بلیط رایگان استخر میدادهاند، اما فایدهای نداشته است: «یه سری از بچهها از زمان تختی کشتیگیر و ورزشکار بودن. اعتراض کرده بودن به کار دانشگاه. دانشگاه هم میخواست با پیشنهاد جدید مردم رو گول بزنه. به مردم بلیط استخر میدادن. اما مگه ما کشتهمردۀ استخر بودیم؟»
با رفتن ورزشگاه دیگر جایگزینی برای آن وجود نداشت. با اینکه چند سال بعد ورزشگاه شهدای طرشت در نقطۀ دورتری از محله تأسیس شد، اهالی برای استفاده از آن باید حتماً هزینهای پرداخت میکردند: «اونجا هم که نمیتونیم بریم. یه بار پسرم میخواست بره، دیدم فقط برای یکیدو ساعت استفاده باید شصتهفتاد تومن بدن.» اهالی محله زمین ورزشگاهی را که در ساختن و نگهداریاش نقش داشتند و رایگان از آن استفاده میکردند، از دست میدهند و بهجای آن ورزشگاه دورتری نصیبشان میشود که باید برایش پول بدهند. مدیریت زمین جدید هم به عهدۀ طرشتیها نیست و مدام در حال تغییر است. به همین خاطر امکان استفادۀ منظم با قاعده و قانون مشخص برای اهالی وجود ندارد.
«مردم دستشون به جایی نمیرسید و تلافیش رو سر دانشجوها درمیآوردن»
در سالهای اولیۀ بعد از ساختهشدن خوابگاه، درگیری بین اهالی و دانشجویان به بهانههای مختلف پیش میآید. بهانههایی مثل راه رفتن دستهجمعی دانشجوها در خیابان و شلوغ شدن صف نانواییها با حضور دانشجوها:
«ورزشگاه برای مردم اینجا خیلی مهم بود. وقتی از بین رفت، مردم دستشون به جایی نمیرسید و تلافیش رو سر دانشجوها درمیآوردن. بعد از اومدن خوابگاه خیلی دعوامرافعه میشد. میرفتی دم نونوایی نون بخری، میدیدی بیستتا دانشجو تو صفن. هیچ نونواییای اضافه نشده بود به محله؛ اما جمعیت چرا.»
اهالی طرشت یکی از ریشههای درگیری با دانشجویان را «تصرف ورزشگاه» محلهشان میدانند. تغییر ورزشگاه به خوابگاه بدون اینکه نظر آنها دیده و شنیده شود، پذیرش این تغییر را برای اهالی ناخوشایند و تحملناپذیر کرده بود. یکی از قدیمیها از گفتن این حرفها عصبانیتش از آمدن خوابگاه یادش میآید، صدایش بالا میرود و میگوید بعد از این اتفاق خانوادهاش را برداشته و از این محله رفته است: «من از اینجا فرار کردم رفتم. کسی هم نیست که به این حرفها گوش بده.»
علاوهبر ماجراهای ورزشگاه، حضور خوابگاه در محلهای با بافت سنتی و مذهبی همچون طرشت اثراتی به همراه میآورَد که به دلخوری اهالی و درگیریشان با دانشجوها بیشتر دامن میزند. یکی از اثرات، از قول اهالی حضور آدمهای غریبهای است که با فرهنگ آن محله چندان همخوانی ندارند. محلهای با حالوهوای مذهبی که سابقاً درهای خانهها شبانهروزی باز بوده و نحوۀ پوشش و حضور در محله برایشان قاعدهای مشخص داشته، حالا با آمدن افراد غریبه که همان دانشجویان باشند، دستخوش تغییراتی میشود. اهالی برایمان تعریف میکردند که حضور با پیژامه در محله خلاف عرف بود و مجازات آن هم کتک خوردن بود. حالا هرازچندگاهی حضور دانشجویان با لباس نامتناسب با فضای محله تصویر ناآشنایی نیست:
«شما خودتون فکر کنین ببینین محلۀ ما اعتقاد دارن که به زن و بچهشون بیچادر نباشن. روضه و بساطهای این شکلی تا دلتون بخواد داریم. شما فقط دو روز بیاین اینجا وایسین ببینین چه شکلیه اینجا.»
از طرف دیگر جانمایی نامناسب خوابگاه دردسرهایی برای دانشجوها درست کرده که رفتوآمد عادی آنها به خوابگاه را دچار دردسر کرده. موقع گفتوگو با دانشجویان متوجه شدیم اصلیترین مسئلهای که ذهن آنها را به خود مشغول کرده، داستان خفتگیری است. از ترسهایی که تجربه کردهاند گفتند. روی نقشهای که دانشجوها از محدودۀ خوابگاه کشیدند، جاهایی را که خودشان یا دوستانشان خفتگیری شدهاند نشانمان دادند. کنار خرابۀ یکی از باغهای رهاشده در محله، سرِ کوچۀ منتهی به خوابگاه و زیرگذری که کنار ایستگاه متروست، از جاهایی هستند که بیشترین احتمال خفتگیری برای دانشجویان را دارد. دانشجوها بعد از تاریک شدن هوا برای رفتوآمد به خوابگاه یا اسنپ میگیرند یا موبایل و لپتاپ همراه خودشان نمیبرند. اهالی محله میگویند اینجا دانشجوها طعمههای خوبی برای معتادان و خفتگیرها شدهاند:
«خوابگاه نزدیک باغه و معتادا تو همین باغها هستن. یه جای دنج پیدا کردهن برای خفتگیری. دانشجو بالاخره یه چیزی همراهش هست و خفتگیرها میدونن که دست خالی برنمیگردند.»
«طرشت هنوز تب دارد»
طبق قرار قبلیمان با اهالی محله، متنی را که قرار است در نشریه چاپ کنیم، برایشان میبریم تا بخوانیم. با این کار میخواهیم نظرشان را بدانیم تا چیزی از قلم نیفتاده باشد و کم و زیاد نشده باشد. در جمع سهنفرهای از قدیمیهای محله نشستهایم و بلند از روی متن میخوانیم. یکی از آنها میپرسد این ماجراها برای چیست و چهکار داریم میکنیم. کمی توضیح که میدهیم، صحبتهای او هم شروع میشود. انگار چیزی را بهناچار برده باشد زیر قالی و الان بخواهد آن را کنار بزند. میگوید:
«من الانش هم اعتراض دارم. آخه خدا رو خوش میآد که این ورزشگاه رو از چنگ ما در آوردین جاش این خوابگاهو گذاشتهین؟»
موضوع هنوز از ذهن اهالی پاک نشده است. در جایی دیگر از محله، یکی از اهالی میگوید طرشت هنوز تب دارد و تبش پایین نیامده است: «یکی باید بیاد تبش رو پایین بیاره. کسی نیست که این حرفها رو گوش بده.»هنوز بعد از گذشت سی سال، ماجرای آمدن خوابگاه و از آن مهمتر شیوۀ آمدنش، برای کسانی که از نزدیک درگیر موضوع بودهاند، هنوز تازه است. اگرچه حضور خوابگاه به رسمیت شناخته شده و به قول اهالی الان با دانشجوها به صلح رسیدهاند و کاری به کار همدیگر ندارند، اتفاقاتی همچون تیراندازی به دانشجویان و برخی از تنشهای گاهوبیگاه نشان میدهد که داستان خوابگاه و اثراتش هنوز برای مردم حل نشده است. داغ اتفاق برای برخی از اهالی هنوز سرد نشده. از طرفی دیگر نوع نگاهی که باعث به وجود آمدن این شرایط شده، همچنان حاکم است و نشانههای آن را میشود در تصرف زمینهای محله با شیوههای مختلف، بدون در نظر گرفتن شرایط محله و نظر اهالی دید.
در آخرین باری که به محلۀ طرشت میرویم، یکی از اهالی که در این رفتوآمدها با هم آشنا شدهایم، از ما میخواهد که با او در محله گشتی بزنیم. دغدغهای داشت که قبلاً سرنخهایش را لابهلای صحبت بقیۀ اهالی هم شنیده بودیم. در چرخی که داخل محله با هم میزنیم، خانههایی را که دانشگاه شریف یکییکی در میان بافت محله خریده است، نشان میدهد و نگرانیاش را بیان میکند:
«این پژوهشکدۀ فضایی قبلاً یکی از باغهای محله بود. این خونۀ وسطی که میبینی، اینو دانشگاه تازه خریده. اینیکی خونۀ قدیمی رو خیلی وقته خریده و فعلاً آزمایشگاهش کردن تا بعد از تملک بقیۀ خونهها به مجموعهشون اضافهش کنن.»
فضاهای محله، باغها و زمینهای موقوفی حالا کمکم به تملک دانشگاه شریف درمیآیند و ردپای محلۀ قدیمی طرشت را کمرنگتر میکنند. یکی دیگر از اهالی میان صحبتهایش گفته بود که دانشگاه باغهای گلدرشت محله را نشان کرده است. برای اهالی، آمدن خوابگاه و دیگر مکانهای وابستۀ دانشگاه به محله مانند تصرف ذرهذرۀ محلهشان میماند که نگرانیشان را از مداخلۀ هرچه بیشترِ دانشگاه در آینده بیشتر میکند. مداخلهای که اثراتش را بهراحتی نمیتوان دید و وقت آشکار شدنش فرصتی برای جبرانش وجود ندارد.
از داستان تبدیلشدن ورزشگاه به خوابگاه بیش از سیسال گذشته. اهالی هنوز هم خانههای حوالی خوابگاه را بهنام «خونۀ دم استادیوم» میشناسند و مسئله همچنان پابرجاست. دانشجویان به خوابگاه رفتوآمد میکنند بدون اینکه تعاملی با اهالی محل داشته باشند. دانشگاه بدون در نظر گرفتن شرایط محله به فکر گسترش خود در محله است. اهالی محل فضایی برای گفتوگو با دانشگاه و دانشجوها ندارند. کسی با کسی سخن نمیگوید و گوشی آمادۀ شنیدن نیست. صداها در گلو میماند و تبها بالاتر میرود.