شيوۀ متفاوت تعامل
این یادداشت از تجربههای تسهیلگری نوشته شده در کتاب ردپایی که میماند قسمت «تعامل صمیمی و همسطح» است. در مقدمهی این قسمت از کتاب آمده:
آشنا شدیم، تمرین کردیم و یاد گرفتیم که تعاملِ همسطح، جزئی حیاتی و جداییناپذیر از کار با جامعۀ محلی است. بهتدریج رفتارمان در تعامل با جامعۀ محلی تغییر کرد. روابطی که قبلاً بهشیوۀ کارشناسکشاورز، بالا به پایین و محدود به انتقال یکطرفۀ مفاهیم و آموختههای کشاورزی بود، اکنون به رابطهای صمیمی و همسطح تبدیل شده است و همواره سعی میکنیم به فهم، زبان و یادگیری مشترک دست یابیم. بهگونهای که همراه با کشاورزان مشکلات و نیازها را بررسی کنیم و برایشان راهحل بیابیم.
شيوۀ متفاوت تعامل
براي من که از رشته کشاورزي فارغالتحصيل شده و وارد عرصه کار شده بودم، هميشه دغدغهاي وجود داشت که چطور ميتوانم آموختههاي خودم را به کشاورزان منتقل کنم. براي اين منظور بايد با آنها ارتباط برقرار ميکردم، با نيازها و مشکلاتشان آشنا ميشدم، سپس اگر لازم بود از آموختههاي دانشگاهي خود براي حل مشکلات آنها استفاده ميکردم. اين امکان به شکل تعريفشدهاي براي من فراهم نشده بود تا اينکه در سال 93 در پروژۀ کشاورزي پايدار مشغولبهکار شدم. شيوۀ کاري اين پروژه مشارکتي بود و در تعامل با ديگران، از جمله کشاورزان، رويکرد متفاوتي داشت. ديدگاهها و نگرشهاي نويي را مطرح ميکرد. من نيز با شيفتگي سعي ميکردم روشهاي مشارکتي آموختهشده را در ميدان عمل پيش گيرم. همواره براي من این سؤال وجود داشت که:
«آيا شيوۀ کار جديدي که پيش گرفتهام، از نگاه جامعۀ محلي مقبول است.؟»
تا اينکه در فاز پنجم پروژۀ کشاورزي پايدار با همکار جديدمان وارد روستاي سعيدلو شديم. همکار جديد هر چند اکنون در شهر ساکن است ولي مدت زيادي در روستاي ديگري ساکن بوده است. هماکنون نيز رفتوآمد زيادي به روستا دارد. حتي پدر و مادرش هم الان ساکن روستا هستند. تيم ما تصميم گرفت در روستاي سعيدلو بيشتر مطابق روشهاي مشارکتي آموختهشده براي تعامل با روستاييان عمل کند. بنابراين در اين روستا تا مدتها جلسات جمعي برگزار نکرديم. تعامل ما ابتدا با رفتوآمدهاي بسيار و فقط بهصورت خوشوبشهاي دوستانه دربارۀ حال و روزگار زندگي و کار اهالي روستا و خودمان ميگذشت؛ بدون اينکه از آنها درخواستي داشته باشيم. سعي کرديم سواد علمي خود را به رخ اهالي نکشيم، بلکه فقط با آنها تعامل داشته باشيم. بعضي وقتها هم در کارهاي روزمره کمکشان ميکرديم. کمکم موفق شديم اعتماد برخي از اهالي را جلب کنيم. بعضي از خانوادهها، ما را در جمع خانه و خانوادگي خود پذيرفتند. آنها در اين جمعهاي خصوصي حرفهاي زيادي براي گفتن داشتند. توانستيم در اين رفتوآمدها ارزيابي و شناخت واقعيتري به اهالي و شرايطشان داشته باشيم. با حضور در چندين نشست خانوادگي توانستيم با استفاده از نقشۀ منابع، نقشۀ بسيار گويايي از منابع روستا ترسيم کنيم؛ کاري که در سالهاي گذشته بهسختي انجام ميشد و حتي گاهي ناتمام باقي ميماند.
در يکي از رفتوآمدهايمان به روستا، ناگهان همکار جديد چيزي گفت که تا آن زمان نشنيده بودم. شنيدن آن براي من لذتبخش بود چون بهنوعي جواب سؤالي بود که سالها در ذهن داشتم؛ يعني همان سؤال مقبول بودن يا نبودن شيوۀ کار جديد نزد جامعۀ محلي. اینکه بدانم آیا از نگاه آنها هم، یعنی جامعۀ محلي يا فردي که به آنها بسيار نزديک است، اين راه درستي براي تعامل است؟ همکار جديد گفت:
«به نظر من، که خودم نيز در روستا زندگي کردهام و ميکنم، اين شيوۀ تعامل با روستاييان خيلي مناسبتر است. بايد با کشاورزان رفتوآمد کرد، با آنها نشستوبرخاست داشت، صميمي شد و خود را به آنها شناساند. آن وقت است که اين تعامل صميمي و شناخت خوب باعث ميشود که آنها مشکلات خودشان را بهراحتي با شما مطرح کنند و از شما درخواست کمک و همراهي کنند. در اين هنگام داوطلب میشوند کارهایی را که باور کنند به زندگیشان مرتبط است، انجام دهند. من و خانوادهام با کسي که بهتازگي وارد روستا شده و شناخت و صميميت کافي با او نداريم، همراهي نميکنيم و حتي توصيههاي علمي او را هم انجام نميدهيم. پدرم هم در جلساتي که توسط اين فرد در مسجد برگزار ميشود، شرکت نميکند.»
بعد از شنيدن اين حرفها، عزممان براي پيشرفتن با همين روال راسختر شد.