لایروبی لازم بود
این یادداشت از تجربههای تسهیلگری نوشته شده در کتاب ردپایی که میماند قسمت «نگاه همهجانبه به مسائل» است. در مقدمهی این قسمت از کتاب آمده:
تعامل با جامعۀ محلی و کارکردن در بستر پیچیده و متنوع آنها، برایمان فرصتی فراهم کرد تا تحولی اساسی در رویکردمان ایجاد کنیم و از طریق آن آموختههای جدیدی در کارمان نهادینه کنیم و یاد بگیریم اولویت با کشاورز است. در واقع فهمیدیم که کار در جامعۀ محلی و در جمع خودمان نباید یکطرفه باشد و باید صدای همۀ طرفهای موضوع را بشنویم. این تحول سبب شد سعی کنیم از رقابت سالم به رفاقت تغییر رویه دهیم. همچنین در جریان کار، با شکافی جدی در ارتباط برقرارکردن بازیگران طرح با هم مواجه شدیم. برای پرکردن این شکاف، احساس نیاز کردیم که بازیگران به هم نزدیکتر شوند. بنابراین از ابزارهای مشارکتی بهعنوان زبانی مشترک، گویا و همهفهم یاری جستیم. با بهکارگیری این روش، شاهد درک متقابل بین همۀ بازیگران بودیم.
لایروبی لازم بود
طی دوران تحصیل و سالهایی که با سازمانها و ارگانها و ادارات در ارتباط بودم، جوری تربیت شده بودم که انگار همیشه حرف منِ کارشناس یا تحصیلکرده نسبتبه کشاورز و جامعۀ محلی برتری دارد؛ چون من میدانم و برای قانعکردن آنها توجیه علمی و منطقی دارم. از این رو همیشه نگاهم بالا به پایین بود. دستوراتی هم که از مراکز یا ارگانهای مرتبط ابلاغ میشد، از نظر من کاملاً درست بودند. آنها بالادستیِ من بودند. حتی اگر حرفهایشان برخلاف اعتقاداتم بود، حق اظهار نظر نداشتم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه برای کاری جدید، وارد شرکتی خصوصی شدم.
اولین نشستی که شرکت کردم، تحتعنوان تشکلهای آببران بین شرکتهای مهاباد و تبریز برگزار شد. در آنجا فیلمی از مشارکت کشاورزان یک روستا در لایروبی کانال انتقال آبی پخش شد که در آن تمام کشاورزان، کانال آبی را با بیل لایروبی میکردند. این کانال حقآبۀ دو روستا را تأمین میکرد. چشمۀ اصلی آب در روستای بالادست قرار داشت و انتهای مسیر آن، روستای پاییندستِ کانال بود. چون روستای بالادست حقآبۀ پاییندست را تأمین میکرد، توافق کرده بودند که لایروبی کانال را کشاورزان پاییندست انجام دهند. تقسیم کار بین اهالی روستای پاییندست اینگونه بود که تعداد روزهای کاری افراد را براساس مساحت مزارعشان تعیین میکردند. برایم عجیب بود. اعتراض کردم که چرا دولت نباید کاری برای آنها انجام دهد و چرا باید کانال به این بزرگی را خودِ کشاورزان آن هم با بیل لایروبی کنند؟
وقتی اعضای شرکتها دربارۀ موضوع مشارکت کشاورزان و افراد روستا با هم صحبت کردند و فیلم و نحوۀ پیشبرد کار با مشارکت کل روستا را تجزیه و تحلیل کردند، قضیه برایم جالبتر شد؛ چون متوجه شدم تمام مردم روستا با همکاری همدیگر و بدون هیچ رقابتی، هدفی مشترک را دنبال میکردند. شاید آن هدف در نگاه بیرونیها کوچک بهنظر میرسید اما چون همۀ مردم در تصمیمات و تقسیمکار نقش داشتند و نظرشان مهم بود، بیشتر خودشان را درگیر کار کرده بودند و نوعی از حس تعهد و انگیزه در بین آنها ایجاد شده بود. از آن به بعد، من به دانستههای خودم و برتری آنها شک کردم. این امر باعث شد دربارۀ بحثهای مشارکتی مشتاقتر شوم و بیشتر راجعبه این موضوع پیگیر باشم.
ابزارهای مشارکتی مجموعۀ تکنیکها و ابزارهایی که بهوسیلۀ آنها مردمِ محلی و کشاورزان راحتتر و شفافتر میتوانند حرفها و تحلیلهایشان را بیان کنند. برای مثال تکنیک درخت مشکل، تکنیکی است مانند درخت، که از سه بخش عمده تشكيل ميشود: تنۀ درخت مشكل يا معضلی است که میخواهد تحلیل شود، علتها همان ريشههای درخت هستند و اثرات که شاخههای درخت را تشكيل ميدهند. با استفاده از این ابزار، تحليلگران علتها و آثار معضلی را بررسی میکنند. چه در قسمت علتها (ريشهها) و چه در قسمت آثار (شاخهها)، هرچه تحليل عميقتر و گستردهتر باشد، بیشتر ما را در انديشيدن به راهكارهای مناسب ياری ميکند.
مدتی گذشت و نشستی در شهر تبریز با موضوع تمرین ابزارهای مشارکتی برگزار شد که باعث شد من بیشتر با مفهوم مشارکت و کارهای مشارکتی و اهمیت آن آشنا شوم. در این نشست افراد شرکتهای درگیر، بدون حس رقابت و با همکاری و هماهنگی در کنار هم، با ابزارها تمرین میکردند و صمیمانه به کارِ هم بازخورد میدادند و به یکدیگر کمک میکردند ایراداتشان را برطرف کنند. گوشدادن به نظرهای مختلف باعث شد که من تجربههای بیشتری کسب کنم و به بعضی از عادتها و سوگیریهای گذشتهام پی ببرم. استفاده از ابزارهای مشارکتی این امکان را فراهم میکرد که واقعیتها و سخنان جامعۀ محلی بهتر بیان شود.
بعد از شناخت این رویکرد و ابزارهای آن، انگار جرقهای درونم بهوجود آمد که من را به تفکر دربارۀ افرادی که با آنها در ارتباط بودم، واداشت. از آن به بعد، بیشتر در کارهای گروهی شرکت میکردم، بیشتر به حرفهای اطرافیانم گوش میدادم، ارتباط من با بقیۀ شرکتها و افراد درگیر در کار بیشتر شد و کمک کرد تجربههای بیشتری دربارۀ مشارکت کسب کنم.
در روستا وقتی کارها با مشارکت و نظر همۀ افراد انجام میشد و همه با هم در یک سطح، موضوع یا مشکل را تجزیه و تحلیل میکردیم، مسائل خیلی بهتر حل میشد. روابطِ بین من و جامعۀ محلی صمیمیتر شد و این باعث میشد من به همۀ حرفها و نظرات آنها گوش دهم و تمام آنها برایم مهم باشند. خیلی از پتانسیلهای روستا الان بهعنوان واقعیتهای محلی برایمان معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده است؛ معضلاتی که آنها را نمیدیدم و بهنظرم مهم نبودند اما میتوانستند در حل مشکلات کمک زیادی کنند. این واقعیتها حالا در شناخت بیشتر جامعۀ محلی، درک بهتر مشکلات آنها و در تصمیمگیریهای ما نقش پررنگی ایفا میکنند.