مروری بر کتاب «ردپایی که میماند»
در یکی از کارگاههای آموزشی[1] مؤسسه، برای مرور کردن فعالیتهای کارگاه، یکی از شرکتکنندگان داوطلب شد تا بخشهایی از کتاب «ردپایی که میماند» را بخواند و خطوربط این کتاب را با مفاهیم و تمرینهای کارگاه پیدا کند و با سایر شرکتکنندگان به اشتراک بگذارد. آقای ورجاوند[2] با داستانهای کتاب بهخوبی ارتباط برقرار کرده بود و از این کتاب، ارائهای مرتبط با مفاهیم کارگاه انجام داد. به همین جهت از ایشان درخواست کردیم تا ارائۀ خود را از مرور این کتاب به نگارش درآورد، تا بتوانیم آن را با سایر علاقهمندان، در وبسایت مؤسسه به اشتراک بگذاریم. در ادامه، یادداشت آقای ورجاوند دربارۀ با این کتاب را میتوانید بخوانید.
[1]کارگاه آموزشی «آشنایی با مفهوم و اصول کار مشارکتی»
[2] پیمان ورجاوند؛ عضو هیئتعلمی بخش تحقیقات فنی و مهندسی کشاورزی، مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خوزستان
شاید مهمترین ویژگی کتاب حاضر تغییر دیدگاه نویسندگانش باشد، چنانکه با مطالعۀ هر تجربه این نکته را خواهید دید. نویسنده در ابتدای ورود به جامعۀ محلی، پارادایم اشیا[1] را در ذهن داشت؛ ولی با دیدن ویژگیهای واقعیت محلی، یعنی تنوع مشکلات، پیچیده بودن آنها، غیرقابل پیشبینی بودن متغیرها و پویایی در جامعۀ مخاطب متوجه این نکته شد که نمیتوان با پارادیم اشیا وارد تعامل شد و نیاز است به توانایی جامعۀ محلی در مدیریت و حل مشکلات ایمان آورد.
در تمام داستانهای کتاب رد این تفکر و تغییر نگرش دیده میشود. اولین اصل از اصول کار مشارکتی[2] که با خواندن کتاب در ذهن نقش میبندد، اصل «ساکت شو و گوش بده» است. این اصل در واقع بیانگر پارادایم کشاورز-نخست[3] (در جوامع محلی کشاورزی) است که ریشه در تغییر نگاه به نقش کشاورز در جوامع کشاورزی نسل سوم[4] در مقایسه با کشاورزی صنعتی (نوع اول) و کشاورزی انقلاب سبز (نوع دوم) دارد. علاوه بر این اصل مهم، در داستانهای مختلف این کتاب، ردپای اصول کار مشارکتی در تعامل با جوامع محلی دیده میشود. پررنگترین این آموختهها، اصل «کنار گذاشتن آموختهها» در داستان هنوز بستها نرسیدهاند، «اصل خودت هم انجامش بده» (در داستان سرنخها را دریابیم)، اصل «احترام به تفاوتها» (در داستان وقتی حریمشان را شناختم)، اصل «در آغوش گرفتن خطاها» (در داستان باد خزانهام را برد، ارادهام را نه)، اصل «آنها از عهدهاش برمیآیند» (در داستان آب در کوزه و...) است. مطالعۀ کتاب علاوه بر آنکه اصول مهم رویکرد مشارکتی را بهخوبی نشان میدهد، مثالهای واقعی و ملموسی را روایت میکند که میتواند راهگشای افرادی باشد که این فرآیند را برای اولین بار تجربه میکنند.
کتاب حاضر مجموعهای از تجارب حقیقی دربارۀ نحوۀ ارتباط با جوامع محلی به منظور رسیدن به اهدافی مشترک است. این تجارب از زبان تسهیلگرانی بیان شده که خود زمانی اعتقاد به آموزش جوامع محلی داشتند، نه همراهی با آنها. این تجارب خواهند گفت که چگونه نگرش افراد یا نهادهای بیرونی به توانایی و دانش این جوامع تغییر میکند و چگونه جوامع محلی را همراهی میکنند تا از پس شناخت، تحلیل و حل مشکلات خود برآیند. خواننده با مطالعۀ کتاب در خواهد یافت بسیاری از پیشفرضهای موجود دربارۀ نبودِ آگاهی و پایین بودن سطح دانش افراد بومی، نهتنها اشتباه است، بلکه برعکس انتظار، این جوامع توانایی حل مشکلات خود را به بهترین نحو خواهند داشت. در این راستا، میتوان بیان کرد تسهیلگر فراهمکنندۀ بستری است که در آن، در جامعهای با عقاید مختلف و تا حدی تضاد منافع، عقاید متفاوت افراد شنیده میشود تا راهحلهای مشترک و مناسب از میان همین نظرات استخراج شود. تسهیلگران میتوانند به کشاورزان کمک کنند تا ابتدا وضعیت و منابع موجودشان را تحلیل کنند، سپس مجموعۀ اقداماتی را برنامهریزی کنند و آنها را اجرا، پایش و ارزشیابی کنند.
زمانی که از آموزش و ترویج صحبت میشود، پیشفرض کلی همان کلاسهای دانشگاه است که در آن فردی با ابهتِ استادی در رأس امور قرار میگیرد و مسیر تفکر، تحلیل و نتیجهگیری تعدادی از دانشجویان را مشخص میکند و به دنبال آن، طبق یک استاندارد فکری خاص و نگاه از بالا به پایین، کلاس را هدایت میکند و در یک دورۀ زمانی مشخص به انتها میرساند. این روش تدریس، در دورههای کارشناسی و کارشناسیارشد و در سیستمهای دانشگاه پذیرفته شده است؛ ولی با مطالعۀ تجارب نویسندگان میتوان دریافت که باید به کشاورز در جوامعِ دارای کشاورزی نسل سوم، مثل یک دانشجوی دکتری نگریست که بر خلاف دو مقطع قبلی، سیستم دانشگاهی به عنوان نهاد بیرونی، به او به عنوان یک فرد بیاطلاع نگاه نمیکند و استاد، به شکل یک دوست و همکار، در کنار دانشجوی دکتری برای حل یک مسئلۀ علمی (موضوع رسالۀ دکتری) همراه خواهد شد، بدون آنکه نگاه بالا به پایین در این رابطه معنا پیدا کند. این تغییر دیدگاه در سیستم دانشگاه، به دانشجوی دورۀ دکتری نسبت به دانشجویان با مقاطع پایینتر، در ادامۀ اثبات توانایی این فرد پس از گذراندن آزمونها و کلاسهای مختلف است. جامعۀ محلی در کشاورزی نوع سوم بر خلاف کشاورزی صنعتی و انقلاب سبز، نسلهاست بدون داشتن دسترسی کامل به امکانات و تکنولوژی توانسته با مشکلات مختلف طبیعی و انسانی دستوپنجه نرم کند، مانند دانشجوی دکتریای که با طی کردن انواع آزمون و کلاس، توانایی خود را به هر نهاد بیرونی اثبات میکند و نیاز به شنیده شدن و اعتماد در حل مشکلات خود دارد. در این کتاب، مزرعۀ کشاورز به شکل یک محیط تحقیقاتی، کشاورز به شکل محور نوآوری، و مروج و متخصص، دوست و همراه کشاورز است، نه استادی از بیرون.
یکی از گامهای اجرای پروژههای مشارکتی، نحوۀ ورود تسهیلگران به جوامع محلی است که نقش مهمی در فرآیند پروژه دارد و ممکن است روی پروژههای آینده در آن جامعه تأثیر بگذارد. این کتاب میتواند یک راهگشا مبتنی بر تجربۀ ملموس و ساده، به منظور ورود به جوامع محلی به عنوان تسهیلگر باشد. با مطالعۀ کتاب، اصول بهکارگیری رویکرد مشارکتی برای خواننده مشخص میشود و ضمن پیشروی در فرآیند تسهیلگری، تجارب مفیدی دربارۀ برخورد با جامعۀ کشاورزی نوع سوم نیز به اشتراک گذاشته میشود.
[1] پارادایم اشیا در ادبیات توسعه و در دهههای 1950 و 1960 همراه با اهمیت یافتن زیرساختهای بزرگ مطرح شد. در این پارادایم، الگوهای فیزیکی و ریاضیِ از بالا به پایین مهندسان و اقتصاددانها، هنجارها و رویهها را تعیین میکردند؛ اما پارادایم مردم از دهۀ 1990 و به دنبال تغییر رویکرد انسانشناسان اجتماعی و NGOها بهطور فزایندهای اثرگذار شده است. در این پارادایم، مردم قبل از اشیا و ضعیفترها قبل از همۀ مردم در اولویت قرار میگیرند. چمبرز معتقد است حرکت از پارادایم اشیا به سمت پارادایم مردم تغییرات زیادی را به دنبال دارد؛ برای مثال، رویههای از بالا به پایین، بیشتر از پایین به بالا میشود. آنچه قابلکنترل تصور میشد، غیرقابلکنترل میشود و آینده کمتر قابلپیشبینی میشود. در واقع مشارکت در پارادایم مردم بر فرآیند توانمندسازی، با قدرت دادن به افراد محلی و فقیر متمرکز است.
[2] اصول کار مشارکتی از دل تجربههای کارهای میدانی متعدد تسهیلگران رویکرد مشارکتی و عملورزان آن بیرون آمده است و به واسطۀ شواهد معتبر میدانی برای عملورزان این رویکرد اعتبار پیدا کرده است.
[3] کشاورزنخست، ترجمۀ تحتاللفظی عبارت farmer-first است که چمبرز به عنوان چتر
رویکرد مشارکتی در حوزۀ کشاورزی آن را ابداع کرد. در این رویکرد، اولویتها و مشارکت کشاورزان نقش اساسی دارد؛ یعنی مشارکت کشاورزان باید در محل زندگی کشاورزان توسعه و انطباق پیدا کند. این عبارت، به طور مفصل در فصل پنجم کتاب «چالش با حرفهها» توضیح داده شده است.
[4] کشاورز نوع سوم عبارتی است که رابرت چمبرز مقابل کشاورز صنعتی (نوع اول) آن را به کار میبرد. کشاورز انقلاب سبز (نوع دوم) به آن نوع از کشاورزی اطلاق میشود که عمدتاً دیم و روی زمینهای ناهموار یا در زمینهای حاشیهای و خرد، کوهها، تپهها، زمینهای باتلاقی و مناطق گرمسیر، نیمهخشک، نیمهمرطوب و مرطوب یافت میشود. چمبرز این نوع از کشاورزی را کوچک نمیشمرد، بلکه اذعان میکند که کشاورزی نوع سوم، صاحب غنا و اصالت است و باید در محوریت کشاورزی این مناطق قرار بگیرد.