پس آدمای این شهرک کجان؟
پژوهش میدانیمان در آپادانا در قالبِ گروهی دونفره و در نقشِ تسهیلگر شروع شده بود و ما تقریبا هفتهای یک یا دوبار میرفتیم آنجا. اوایل، بیشتر دنبال آن بودیم که بتوانیم با شهرک آشنا شویم و کمکم شروع به صحبت با اهالی کنیم و اگر مایل بودند گفتوگو را ادامه دهند، از تجربههای همکاری میان خودشان در امور شهرک بپرسیم. قبلتر یعنی زمانیکه در حین آمادهشدن برای ورود به میدان بودیم، در بین خودمان از این حرف میزدیم که وقتی به عنوان تسهیلگر وارد محلهای میشویم، تلاش کنیم قضاوتها و پیشفرضهایمان از آن محله را کنار بگذاریم و اصطلاحاً «با کاغذِ سفید وارد محله شویم». قضاوت و تصویری که تسهیلگر در ذهنش از محله شکل میدهد، ممکن است بر روی نحوۀ تعامل با مردم و یا تحلیلهایی که قرار است در آنجا انجام شود، اثر بگذارد و این موضوع ما را از واقعیتهای محله دور کند.
یادم میآید که همان روزهای اول که تقریبا اواسطِ پاییز هم بود، هر دفعه ناامیدتر برمیگشتیم و گله میکردیم که اصلا کسی در آپادانا نیست که بخواهد با ما صحبت کند. بماند که ساعتهای رفتن به آنجا را هم یکی دوبار تغییر داده بودیم. انگار یکی دم گوشمان هی میخواند که بیسرانجامتر از چرخیدن و گشتن در این شهرک کار دیگری در دنیا وجود ندارد. سعی میکردیم به جای آن از زیبایی درختان آپادانا و هوای خوبش لذت ببریم و خیلی به این دیالوگ تکراری فکر نکنیم: «پس آدمای این شهرک کجان؟ چرا هیچکس اینجا هیچکاری انجام نمیده؟»
بعد از آن مدت، باز هم چندین بار روزها و ساعتهای رفتوآمدمان به محله را تغییر دادیم. تلاشِ بیشتری برای پیداکردن اهالی و صحبت با آنها کردیم. بهتدریج سعی کردیم این تصویر را که حتما کسانی در محله حَی و حاضر هستند که گفتوگو کنند را تغییر دهیم و «ما» کسانی باشیم که به سراغشان میرود و با آنها تعامل میکند. با گذشت یکی دوماه بهنظر میرسید که اوضاع دارد بهتر میشود. هرکدام از اهالی ما را با افراد و گروههایی دیگر آشنا میکرد. این گستره با گذشت زمان همچنان وسیعتر میشد و قضاوت اولیه ما از شهرک کمرنگ و کمرنگتر.
تصویر بزرگِ نسبتا ناامیدکنندهای که از آپادانا برای خودمان ساخته بودیم، آنقدرها دوامی نداشت. رفتوآمدِ ما در محله بعد از شش هفتماه، اصلاً شبیه اولش نبود. برای رد شدن از کنار بعضی جاها، حالا باید سری تکان میدادیم و سلاموعلیکی میکردیم و اتفاقات و تجربیاتی از همکاری مردم در امور محله در آپادانا دیدیم و شنیدیم که قبل از آن، تصورش کمی برایمان سخت بود. برای مثال تلاش یکی از اهالی برای انتشار خبرنامۀ داخلی شهرک، یا تلاش گروهی از آنها برای جمعآوری زبالههای پراکنده در شهرک و ...