کاربری مسکونی و نمای آجری
کاربری مسکونی و نمای آجری
حبیب دانشور
«زیربنای بعضی خانهها، پنجاه متر مربع است. نمای دیوارهایشان آجر بهمنی است. درختهای محله بیشتر از پنجاه سال عمر کردهاند. تعداد طبقات خانهها از یک تا هفت طبقه است. در قسمت شمال شرقی محله چند شهرک واقع شده. در قسمت میانی نازیآباد، میدانهای کوچکی است که اطراف آن چند خودرو پارک میکنند.» اگر اولین روز حضورمان در نازیآباد از ما خواسته می شد گزارشی بنویسیم، اینها را می نوشتیم. نه فقط نازیآباد، بلکه مشاهداتمان از باقی محلات هم محدود بود به در و پنجره و درختها و ماشینهایش. من، گلاره، مائده و ضحی که پژوهشگران پروژۀ مدیریت محله بودیم، هرکداممان چهارسال در دانشکدۀ شهرسازی دانشگاه تهران آموزش دیده بودیم که با ورود به یک فضا، به نشانههای اینچنینی نگاه کنیم و از آنها نتیجههایی بگیریم: «متراژ خانهها کم است، پس مردم محله جزء طبقۀ متوسطِ روبه پایین هستند.» یا «ماشینها در کوچهها پارک است، چراکه آپارتمانها پارکینگ ندارند؛ پارکینگها به تعداد واحدهایشان نیست.»
روز اول ورودمان به محله، عینکی به چشم داشتیم که چهار سال تمام، از چشممان برداشته نشده بود. با اشارۀ دست به همدیگر خانهها و پنجرهها و درختها و خیابانها را نشان میدادیم و دربارهشان نظریه صادر می کردیم. در دوران دانشجویی برای شناخت فضا، نه بهسراغ اهالیِ آنجا، بلکه بهسراغ کالبد آن می رفتیم و با دیدن خانهها و درختها، برای خودمان دربارۀ ساکنانش حکم صادر میکردیم. اگر هم پرسشنامههایی را در محله پر می کردیم، هدفش شریککردن آنها در پروژه ها نبود؛ می خواستیم با رعایت دستورالعملهای این چنین، اعتبار لفظی طرحمان را زیاد کنیم.
در روزهای بعدی که برای پیشبرد پروژه وارد محله میشدیم، دیگر کاری با کالبد محله نداشتیم. نه در گام اول که قصدمان آشنایی بیشتر با محله بود و نه در گامهای بعد که رفتهرفته به موضوع پژوهش خودمان نزدیک و نزدیکتر میشدیم. در حین تکمیل نقشۀ اجتماعی محله، دنبال این نبودیم که کدام خانه متراژ بیشتری دارد و کدام یک کمتر. وقتی هم که از اهالی میخواستیم اقدامات مشارکتی و غیرمشارکتی محلهشان را بررسی کنند، هدفمان شناخت ابعاد کالبدی محله نبود.
ما در این پژوهش با رویکرد مشارکتی وارد میدان شده بودیم. طبق اصول کار مشارکتی، آدمهایی که از اتفاقی تأثیر میپذیرفتند، اجازۀ تأثیرگذاری بر آن را داشتند. در این رویکرد، بیرونیها حتی اگر «متخصص» هم باشند، افسار امور را به دست نمیگیرند.
ما فهمیدیم که می شود بهجای شناختِ با واسطه و از روی نشانه ها، مستقیماً بهسراغ خود مردم محله رفت. ما می خواستیم دربارۀ مردم محله، دیدگاه شان دربارۀ مشارکت و اقداماتی که در محله صورت گرفته بیشتر بدانیم و راهی بهتر از گفتوگوی رو در رو با اهالی وجود نداشت. راهی که در دانشکدۀ ما، هیچوقت به رسمیت شناخته نمی شد.
از نظر دانش شهرسازی، دستکم آنچه که در دانشکدۀ ما بهعنوان اصول کار شهرسازی طرح میشد، مردم قرار نیست در تصمیمات مربوط به محلهشان نقشی داشته باشند. آنها نه میتوانند برای خودشان برنامه ریزی کنند، نه حتی با مشارکت آنها کاری پیش میرود. تنها باید «برای» آنها شهر را آماده کرد و از هرگونه «مداخلۀ» آنها در طرحهای توسعۀ شهری جلوگیری کرد.
اما ما تا پایان پروژه، فرزندان خلفی برای رشتهمان نبودیم. به آموزههای پدران شهرسازمان گوش نکردیم و بهسراغ مردم رفتیم. برایمان ذره ای اهمیت نداشت کاربری آن ساختمان چیست و عرض مقطع این کوچه مناسب کاربریهای اطراف آن هست یا نه. با مردم حرف می زدیم، با مردم محله را میشناختیم، با مردم تحلیل و ارزیابی می کردیم و با مردم گام به گام پژوهشمان را پیش می بردیم؛ بدون اینکه بخواهیم با عینک شهرسازانهمان، برای خودمان نشانه ها را تعبیر کنیم. چراکه اساسا دیگر نیازی به تعبیر خواب نداشتیم.
***جزئیات بیشتر دربارۀ پروژۀ ریشهیابی کمرنگ بودن مشارکت شهروندان در مدیریت محلهها را میتوانید در اینجا دنبال کنید و بخوانید.