داستان پروژۀ پیشرو از آنجایی شروع شد که اهالی محلهای در شهر تهران با گسترش فیزیکی بیمارستانی بزرگ در محلهشان و افزایش اثرات نامطلوب آن روبهرو شدند. حجم این اثرات، فشار را بر روی ساکنان محله بهمرور زیادتر میکرد. در این شرایط گروهی از اهالی تصمیم گرفتند اثرات حضور و گسترش بیمارستان را بر روی زندگیشان به شکل جمعی بررسی کنند و برای کاهش اثرات آن اقداماتی تعریف کنند. دفترچه پیشرو روایت همراهی مؤسسه انسانشهر با این کارگروه محلی است. در این پروژه، انسانشهر همراهی و تسهیلگری جلسات این کارگروه محلی را به عهده داشت. در این دفترچه سعی کردهایم از شیوۀ عمل تیم تسهیلگری، درسآموختههایمان از پروژه و خاطرات و تجاربی از همراهی کارگروه محلی را با مخاطبانمان در میان بگذاریم. خوشحال میشویم بازخوردها و نظراتتان را دربارۀ این دفترچه با ما در میان بگذارید.
روایت اصلی پروژه
چگونه کارگروه محلی را همراهی کردیم؟
1: نقطۀ شروع
همهچیز از تلفن آقای کاشانی شروع شد؛ دبیر آن روزهای شورایاری محلۀ اراج که بهواسطۀ همکاریمان در چند کار جمعی با مردمِ همین محله، ما را میشناخت. زنگ زده بود که بگوید اوضاع بیمارستان بیخ پیدا کرده و مردم محله حسابی شاکیاند. بهخاطر پروژههایی که قبلاً در محلۀ اراج انجام داده بودیم، کموبیش با ماجراهای آن آشنا بودیم. بحران بیمارستان نیکان را هم یکیدو سال پیش، زمانی که برای این محله یک نقشۀ اجتماعی تهیه میکردیم شنیده بودیم؛ اما اوضاع وخیمتر شده بود. آقای کاشانی میگفت بیمارستان همچنان در حال توسعه است. ساختوسازهایش ادامه دارد و یک کلینیک چشمپزشکی بزرگ، روبهروی بیمارستان بهزودی راهاندازی میشود. میگفت مردم محله آنقدر به تنگ آمدهاند که حتی یکسریشان میخواهند جلوی بیمارستان تظاهرات کنند یا شیشههای بیمارستان را بشکنند و خلاصه هرجور شده، اعتراضشان را به گوش یکی برسانند.
به آقای کاشانی که آن روزها حسابی از فشاری که روی شورا بود مستأصل شده بود، پیشنهاد دادیم با افرادی از اهالی محله که پیگیر ماجرای بیمارستان نیکان هستند، جلسهای تشکیل دهیم و گفتوگو کنیم تا بفهمیم داستان از چه قرار است. فکر کردن به همراهی طولانیترمان را موکول کردیم به بعد از این جلسه، تا بتوانیم تشخیص دهیم که آیا پتانسیلی برای ادامۀ این ماجرا وجود دارد و ما میتوانیم در آن نقشی داشته باشیم یا نه. آقای کاشانی قبول کرد. اهالی معترض به بیمارستان نیکان به سرای محله دعوت شدند و اولین جلسۀ ما مردادماه سال ۹۶ با حدود ده نفر از اهالی محله تشکیل شد.
در اولین جلسه، تکنیک «بوتۀ اثرسنجی» را با افراد حاضر در جلسه انجام دادیم. بیمارستان را گذاشتیم وسط و این سؤال را طرح کردیم که: «بیمارستان چه اثرهایی روی این محله گذاشته است؟» معمولاً در بوتۀ اثرسنجی دربارۀ اثرهای مثبت و منفی یک پدیده صحبت میشود؛ اما بوتۀ اثرسنجی بیمارستان نیکان پر شد از اثرهای منفی. حجم عصبانیت آنقدر زیاد بود که بهسختی یک اثر مثبت دربارۀ بیمارستان گفته میشد. نهایتاً در این باره صحبت شد که برای این اثرها چه کارهایی میتوان انجام داد. خیلی پراکنده راجعبه اقدامها صحبت شد و قرار گذاشتیم جلسۀ دیگری داشته باشیم تا ببینیم برای این اثرها چه میتوان کرد. در جلسۀ بعدی، از جمع قبلی حدود پنج نفر حضور داشتند و سه نفر هم جدید آمده بودند. مجموعۀ اقدامهای لازم از نظر اهالی فهرست و دستهبندی شدند و سپس به محورهایی از اقدامها تبدیل شدند که به اعتقاد ساکنان برای کمترکردن اثرات منفی بیمارستان میشد انجامشان داد.
پایان جلسۀ دوم به این برآورد رسیدیم که دو مسیر پیش روی جمع وجود دارد: یک راه این است که داوطلبهایی برای این محورها اعلام آمادگی کنند. هر کسی بگوید میتواند چهکاری برای آنها انجام دهد و بنا به توان و ظرفیت خودش یکسری از آنها را عهدهدار شود. مسیر دیگر این است که مجموعۀ اقدامات پیشبینیشده در قالب یک کارِ گروهی پی گرفته شوند؛ ولی مسیر دوم یک کار بلندمدت بود، حوصله میطلبید و نیاز داشت برای پیشبرد کار وقت و انرژی گذاشته شود و جلساتی تشکیل شود. دربارۀ مزایا و معایب هرکدام از این دو مسیر کمی توضیح دادیم و بعد اهالی دربارهشان گفتوگو کردند و نهایتاً به این جمعبندی رسیدند که دوست دارند یک کارگروه محلی برای این داستان تشکیل شود. با توجه به تصمیمشان، مؤسسۀ ما هم میتوانست در ادامۀ مسیر همراهیشان کند. قصۀ جدیدی پیش روی همگیمان بود.
2: خبرنامۀ اول
جلسۀ سوم که تشکیل شد فقط چهار نفر آمده بودند. برای حاضران در جلسه این دغدغه به وجود آمد که «تعدادمان خیلی کم است و اگر بخواهیم این برنامهریزی را برای بیمارستان انجام دهیم، ممکن است با این تعداد اصلاً کارمان پیش نرود». پیرو این دغدغه پرسیدیم که خب باید چهکار بکنیم؟ جواب خیلی ساده بود. گفتند باید بقیۀ اهالی محله را هم مطلع کنیم. سؤال بعدی این بود که چه شیوههایی برای مطلع کردن مردم وجود دارد؟ لیستی از شیوههای اطلاعرسانی شکل گرفت، از خبرنامه گرفته تا تراکت و بروشور یا گروه تلگرامی. بعد از صحبت کردن راجعبه اینکه کدامیک از این روشها مناسبتر است و مزایا و معایب هرکدامشان چیست، به این نتیجه رسیدند که چیزی بین خبرنامه و تراکت داشته باشند. خبرنامه کار سنگینی بود، تراکت هم خیلی معمولی بود و نیاز آنها را برای توضیح دادن کارشان برطرف نمیکرد. قرار شد که بهجای یک خبرنامۀ ویژۀ آنچنانی، یک خبرنامۀ ساده آماده کنند.
حالا نوبت به انتخاب اسم خبرنامهشان رسیده بود. لیستی از اسامی بیرون آمد: «بدان در نیکان»، «نیکان و بدان»، «رنجنامه»، «بیم و امید» و... . به موازات صحبت کردن دربارۀ ویژگیهای اسمهای پیشنهادی، غربالشان میکردند و بعضیهایشان را کنار میگذاشتند. نهایتاً یک اسم تلفیقی از دو پیشنهاد را انتخاب کردند: «اراج در رنج». خبرنامه باید دغدغههای اهالی را پوشش میداد. ماکت بزرگی از خبرنامه را جلویشان درست کردیم و روی آن شروع کردند به صحبت کردن راجع به جزئیات خبرنامه: اسم این بالا قرار بگیرد، عکس این گوشه باشد، یادداشتی در این قسمت از صفحه داشته باشیم و الی آخر. سؤالهای بعدیشان هم از این دست بود که چهکسی مسئولیت هرکدام از کارها را به عهده میگیرد، چهکسی عکس میگیرد، چهکسی خبر را تهیه میکند یا چهکسی یادداشت مینویسد. همۀ اینها را تقسیم کردند و حتی دربارۀ فرآیند توزیع هم تصمیمهایی گرفتند.
راستش را بخواهید، در پروژههای دیگر ما معمولاً بانی و شروعکنندۀ انتشار خبرنامه بودیم. بعدها کمکم این کار به جامعۀ محلی واگذار میشد؛ اما در این پروژه، صفر تا صدِ خبرنامه را خود اهالی پیش بردند. حتی فلسفۀ شکل گرفتن خبرنامه هم نیازی بود که خودشان حس کرده بودند. استراتژی ما این بود که هر جایی کار روی زمین ماند، در صورت لزوم کاری را عهدهدار شویم. نقشی بیشتر از این نداشتیم. در عرض یک هفته ده روز، مطالب جمعآوری شدند، خودشان بهکمک سرای محله یکی را پیدا کردند که کار صفحهآرایی را برایشان انجام داد. خودشان خبرنامه را پرینت و در محله توزیع کردند. خلاصه، دفعۀ بعدی که ما رفتیم، هیچ کاری روی زمین نمانده بود. حدود صد تا صدوبیست خبرنامه چاپ و توزیع شده بود. با اینکه از دور بهنظر میرسید درآوردن خبرنامه کار تخصصی و خارج از انتظاری است، اعضای کارگروه محلی بهخوبی از پس همۀ کارها برآمده بودند.
3: نتیجۀ خبرنامه
خبرنامه کار خودش را کرده بود. جلسۀ چهارم که برگزار شد، نزدیک پنجاه نفر از اهالی در سرای محله جمع شدند؛ چیزی بسیار بیشتر از انتظارمان. در آن جلسه علاوهبر بیمارستان، زمان زیادی راجعبه شورایاری صحبت شد. مردم از دلخوریهایشان از شورایاری گفتند و درددل کردند. دربارۀ موضوع بیمارستان آنقدر فشار روی مردم زیاد بود که ماحصلش برای عدهای شده بود ناامیدی محض. میگفتند هیچ کاری نمیشود کرد و ما محکومیم به شکست. برای عدهای دیگر هم این فشار تبدیل شده بود به یک خشم بزرگ و دنبال راهحلهایی بودند از جنس شکستن شیشههای بیمارستان و فیلم فرستادن برای شبکههای ماهوارهای. ما نمیخواستیم از صفر شروع کنیم. پیش از این جلسه، هستهای دربارۀ ماجرا شکل گرفته بود و میخواستیم آن را کمکم توسعه دهیم. مسئولیتی هم که برای خودمان قائل بودیم، همراهی کردن گروهی بود که شکل گرفته بود. برای همین هم در آن جلسه خود اعضای کارگروه راجعبه اتفاقهایی که در جلسات قبل افتاده بود، توضیح دادند. ما هم توضیحاتی اضافه کردیم و گفتیم که برای این ماجرا مسیرهای متفاوتی وجود دارد ولی تا الآن ایدهای در محله شکل گرفته، جریانی آغاز شده و میخواهیم بدانیم چهکسانی دوست دارند در این ماجرا کمک و این جمع را همراهی کنند. در پایان آن جلسه، افرادی اسمشان را به لیست اضافه کردند. لیستی هم وجود داشت برای کسانی که دوست داشتند در جریان اتفاقها قرار بگیرند. نهایتاً هفتهشت نفری اعلام آمادگی کردند که به کارگروه اضافه شوند و با احتساب افرادی که در کارگروه بودند، شدند سیزدهچهارده نفر. یک جدول زمانبندی از زمانهای خالی افراد درست شد و یکیدو زمان مشترک درآمد و قرار شد بعدازظهرِ برخی روزها جمع شویم و دوسه ساعتی با هم صحبت کنیم.
جلسۀ بعدی حدود هشتنه نفری از آن فهرست آمدند. در برنامهریزیهایی که با این گروه اتفاق افتاده بود، گامها مشخص و اولویتبندی شدند. اعضای کارگروه روی بُعد حقوقی و دنبال کردن شکایت از بیمارستان تأکید ویژهای داشتند. بعضیهایشان هم صدمۀ بیشتری از بیمارستان دیده بودند و آسیبهایی به خانههایشان رسیده بود. بعد از مشورت، نهایتاً تصمیم گرفتند یکسری وکیلهای محلی پیدا کنند. لیستی از وکیلهای محلی تهیه کردند و تقسیم وظیفه کردند که از آنها برای شرکت در جلساتشان دعوت کنند. جلسۀ بعدی، یک وکیل از اهالی محله آمد. جلسۀ روشنگرانهای بود. قبلاً مردم محله فکر میکردند برای هر نوع نارضایتی اعم از حس تعلق، هویت محله و... میتوانند شکایت کنند؛ اما خانم وکیل توضیح داد که از هر چیزی نمیشود شکایت کرد، باید مستند باشد و محکمهپسند. حتی دربارۀ خبرنامهای که اعضا چاپ کرده بودند، خانم وکیل توضیح داد که این خودش بار حقوقی دارد: «شما یکسری تهمتهایی به بیمارستان زدهاید و حتی بیمارستان میتواند از شما شکایت کند.» جلسه را با اعضای کارگروه که ارزیابی کردیم، خیلی از آن احساس رضایت میکردند و برایشان مفید بود.
4: جلسۀ عمومی در پارک
در یکی از جلسات، خانم رحیمی (یکی از اعضای کارگروه) بهواسطۀ تجربههای دیگری که از کارهای محلی دیده بود، پیشنهادی مطرح کرد: «جلسات را بهجای مکانهای سربسته در فضاهای عمومی برگزار کنیم.» ما هم گفتیم اتفاق خیلی خوبی است و اگر محقق شود، بقیۀ اهالی هم میتوانند در جلسات حضور داشته باشند و در جریان اتفاقها قرار بگیرند. ولی خب تفاوت نظرهایی وجود داشت. پاییز شده بود، هوا سرد بود و زود تاریک میشد. اعضای کارگروه محلی تصمیم گرفتند علیالحساب یک جلسه در پارک تشکیل دهند که در آن اهالی محله را در جریان آنچه در این نُه جلسه اتفاق افتاده بود، قرار دهند. از نظرشان هم فرصتی بود برای اینکه اگر کسی خواست بتواند به این جمع اضافه شود، هم اینکه میتوانستند مردم را در جریان روند کارشان قرار دهند و نظرشان را بپرسند. اعضای کارگروه برای جلسهای در پارک 22بهمن برنامهریزی کردند. یک فراخوان توزیع کردند و در آن به مردم توضیح دادند که چهکسانی هستند و آن روز قصد دارند چهکاری انجام دهند. از این طریق از آنها دعوت کردند که در این جلسه شرکت کنند.
به این ترتیب، جلسۀ دهم کارگروه در پارک محله تشکیل شد. اعضا دورتادور یک آلاچیق کاغذهای تکنیکها را از نخ شیرینی آویزان کردند، تحلیلهایی را که تا الآن انجام داده بودند، دور آلاچیق زدند و طوماری را آویزان کردند که از مردم میخواستند آن را امضا کنند. آن روز آقای دبیر شورایاری که قرار بود جلسه را شروع کند، خیلی تأخیر داشت. همه منتظر بودند او از راه برسد و جلسه را شروع کند. احساس میکردند بدون دبیر شورایاری نمیشود کار را پیش برد. بعد از اینکه متوجه شدند معلوم نیست کی از راه برسد، به خودشان آمدند. خانم رحیمی شروع کرد به توضیح دادن موضوع کارگروه محلی، آقای دانش آدمها را جمع کرد و کمکم دیگر نبودِ دبیر مانع پیشبُرد کار نبود. این بار برخلاف جلسۀ عمومی قبلی، همهچیز آرامتر پیش رفت و شِکوه و شکایت کمتر بود. اعضای کارگروه هم دست پر بودند و دیگر کسی نمیتوانست بهشان معترض شود که «چهکار میکنید!» در همان جلسه لیستی از افراد تهیه شد که براساس آن یک کانال تلگرامی راه انداختند تا مردم را در جریان اتفاقهای کارگروه قرار دهند. پیشنهادهایی هم از طرح اهالی محله مطرح شد برای تکمیل کارهایی که تابهحال توسط کارگروه انجام شده بود. علاوهبر همۀ اینها، حدود صد امضا هم برای طومار جمع شد، طوماری که بعدتر به همت اعضای کارگروه امضاهایش به دویست تا رسید.
۵: اولین جلسه با شهردار منطقه و خبرنامۀ دوم
طی جلسات گذشته، اعضای کارگروه برای فعالیتهای مختلفی برنامهریزی کرده بودند. آنها را دستهبندی و اولویتبندی میکردند و یک برنامۀ زمانبندیشده هم داشتند که همۀ این فعالیتها را روی محور زمانی آورده بودند. در تمام طول مسیر، فرآیند برنامهریزی توسط اعضای کارگروه انجام میشد و پیش میرفت و ما فقط تسهیلکنندۀ این مسیر بودیم. هر بار کاغذها را جلویشان باز میکردیم که مرور کنند تا به اینجا چه کارهایی انجام شده است، چه کارهایی باید در آینده انجام شود، مسئول هرکاری چهکسی است و در صورت نیاز به این سؤال پاسخ دهند که آیا لازم است اولویت کارها بازنگری شود یا نه.
یکی از نکاتی که اعضای کارگروه در دل کارهایشان پیشبینی کرده بودند و در اولویت اقدامها قرار داده بودند، برگزاری جلسه با مسئولان بود. در همین راستا توانسته بودند قرار ملاقاتی با شهردار منطقه یک تنظیم کنند. در جلسۀ چهاردهم اعضای کارگروه دربارۀ این موضوع گفتوگو کردند که در جلسه با شهردار میخواهند چه نکاتی را طرح و چه مدارکی را ارائه کنند. برای این جلسه برنامهریزی کردند و فهرستی از اقدامهای قبل از جلسه تهیه کردند. علاوهبر این، پس از برگزاری جلسه با شهردار، جلسهای برگزار کردند و کارگروه جلسه با شهردار را بازسازی کردند. اعضای کارگروه هفت نفر بودند اما بهخاطر محدودیت جا فقط سه نفرشان اجازه داشتند در آن جلسه حضور داشته باشند که با چانهزنی موفق شده بودند پنجنفری بروند. اعضای کارگروه میگفتند: «وقتی جمعی میرویم، ابهت کارگروه آنها را میگیرد و متوجه میشوند چندین نفر پیگیر این کار هستند!» با بازسازی جلسه، مرور کردند که در حین جلسه چه اتفاقهایی افتاد و چه حرفهایی زده شد. از نحوۀ تعاملشان و چیزهایی که گفته بودند تا کوچکترین جزئیات مثل چیدمان و جای نشستنشان در برابر شهردار را بازگو و تحلیل کردند.
یکی دیگر از کارهایی که اعضای کارگروه در حباب فعالیتهایشان در نظر گرفته بودند، اطلاعرسانی بود. تا به اینجای مسیر، برای اطلاعرسانی، یک خبرنامه تهیه شده بود و یک جلسۀ عمومی در پارک محله برگزار شده بود؛ اما کارگروه جلوتر رفته بود و اعضا احساس نیاز میکردند که گزارش جدیدی از وضعیت را با اهالی محله به اشتراک بگذارند. این شد که ایدۀ انتشار خبرنامۀ دوم روی میز گذاشته شد؛ اما فرآیندی که برای تهیۀ شمارۀ دوم پی گرفته شد، تفاوتهایی با خبرنامۀ اول داشت. شاید بتوان گفت این بار یک قدم جلوتر رفتیم و سهم بیشتری از کار توسط خود اعضای کارگروه انجام شد.
صفحهآرایی خبرنامه به یک طراح بیرون از گروه برونسپاری نشد. این بار طراح برای رفع نیازهای جامعۀ محلی به گروه پیوست. تصویر کامپیوتر را میانداختیم روی یک صفحۀ بزرگ و با این کار صفحهآرایی را هم بهشکل جمعی پیش میبردیم. در این مدت موس کامپیوتر دست طراح بود ولی این اهالی محله بودند که میگفتند چهکار کند. علیرغم دشوار بودنش، او فقط با توجه به آنچه که میدانست، گزینههایی پیش پای اعضای کارگروه میگذاشت، یا میگفت چه ابزارها و امکانهایی بهلحاظ فنی دارند؛ اما نهایتاً اعضای کارگروه حرف آخر را میزدند. آنها بودند که بهعنوان بخشی از جامعۀ محلی انتخاب میکردند و تصمیم میگرفتند چه نکاتی مطرح شود و به چه نحوهای به تصویر درآید. اعضای کارگروه دو صفحه از خبرنامه را اختصاص دادند به نقشهای که اثرات بیمارستان نیکان بر محله را نشان میداد. نقشه از روی یک عکس هوایی از بالای بیمارستان تهیه شده بود که برای همۀ اعضای کارگروه خیلی هیجانانگیز بود. در یکی از جلسات از این عکس یک پرینت بزرگ گرفته شد و هر اطلاعاتی که مردم دربارۀ بیمارستان داشتند، روی آن ثبت شد. ماحصلش شد یک کاغذ بزرگ از اطلاعاتِ مربوط به تأثیرهای بیمارستان روی محله و آن هم تبدیل شد به نقشهای شماتیک در خبرنامه که قصد داشت این اثرها را به گوش بقیۀ اهالی اراج برساند.
6: ریزشها و رویشها و تأثیرات و تأثرات
داستان زندگی آدمها با هم متفاوت است، شرایط زندگیشان هم مدام در حال تغییر. این پروژه هم شبیه داستانهای زندگیمان بالا و پایین کم نداشت. عوامل سوقدهنده و بازدارندۀ بسیاری برای حضور و فعالیت اعضای کارگروه در این نُه ماه وجود داشت که بیتردید کل کار را تحتتأثیر قرار میداد. بعضیها که همیشه خیلی مرتب در جلسات حضور داشتند، ناگهان از جلسهای به بعد نمیآمدند. مثلاً متوجه شدیم یکیشان محل کارش تغییر کرده و دیگر نمیتواند خودش را به ساعت همیشگی جلسه برساند. یکی دیگر کار دومی پیدا کرده بود و غروبها هم مشغول کار است. آنیکی عروسی پسرش نزدیک است و مشغول کارهای آن شده و هزارویک داستان کوچک و بزرگ دیگر که در جریان زندگی گریزی از آنها نیست. سعی میکردیم با کمی انعطافپذیری با هم برای این موانع راه چارۀ جمعی پیدا کنیم. بالاخره همۀ این افراد در حد توانشان انرژی و زمانی را وسط گذاشته بودند که طبیعتاً محدود بود. لازم بود همگیمان در همین ظرف محدود انتظاراتمان را تعریف کنیم و بسنجیم.
از دیگر سو، اعضای گروه دوست داشتند نتیجۀ کارهایشان و تأثیر ملموسش را ببینند. آنها چندین ماه بود که بهصورت مستمر کارهایی میکردند اما همهشان به یک اندازه از نتایج راضی نبودند. آنچه اتفاق افتاده بود، از نظر بعضیها رضایتبخش بود و برای بعضیهای دیگر ناکافی. مثلاً دوست داشتند اتفاقهای بیشتر و چشمگیرتری بیفتد. این موضوع یکی دیگر از چالشهایی بود که انجام این کارِ جمعی را تحتتأثیر قرار میداد. لازم بود اعضای کارگروه موفقیتهای کوچکشان را به رسمیت بشناسند و آنها را کماهمیت و بیارزش ندانند. در جلسات کارهایی را که انجام شده بود، مرور میکردیم و راجعبه این حرف میزدیم که تابهحال چه دستاوردهایی داشتهاند و چه موفقیتهایی کسب کردهاند.
پیگیریهای کارگروه باعث شده بود برای کنترل ترافیک، پلیس راهور جلوی بیمارستان مستقر شود. اهالی محله یک نمودار زمانی درست کرده بودند و ساعتهای ترافیکی را روی آن نشان داده بودند. از طریق همین تحلیل هم بود که متوجه شدند بیمارستان تنها عامل ایجاد ترافیک نیست. پاساژها و مدرسۀ بزرگ آن نزدیکی هم شریک جرم بودند. به همین دلیل نامهنگاری کردند و درخواست کردند که با توجه به ساعات ترافیک و تحلیلی که انجام دادهاند، بهتر است ساعت حضور پلیس راهور تغییر کند. یا به خاطر فشاری که آوردند موفق شدند موانع فیزیکیای در محدودۀ بیمارستان قرار دهند تا دیگر ماشینها نتوانند آنجا دوبله پارک کنند. یعنی اتفاقهای ملموس این چنینی افتاده بود که لازم بود جلوی چشم بیایند و به فراموشی سپرده نشوند.
فعالیت مستمر اعضای کارگروه باعث شده بود فشار روی شهردار وقت ناحیه بهشدت زیاد شود. چون مردم مدام نامه میزدند به فرمانداری، شهرداری، بهداشت و... و آنها هم رونوشت میزدند به شهردار ناحیه. شهردار وقت منطقه دستور داده بود به درخواست این افراد رسیدگی شود. شهردار ناحیه قبلاً خیلی راحت با بیمارستان هماهنگ بود و میگذاشت کارهایش را انجام دهد. ولی بعد از فشارهای گروه محلی شرایط تغییر کرده بود. یعنی حداقل کاری که این کارگروه توانسته بود انجام دهد، متوقف کردن کارهای بیمارستان بود. فشار روی بیمارستان خیلی زیاد شده بود و بیمارستان تصمیم گرفته بود برای معضل پارکینگ کاری کند. بیمارستان احساس خطر میکرد. مصاحبهای شده بود با رئیس بیمارستان نیکان که گفته بود: «من دیگه تو اراج یک متر زمین هم نمیخرم.» اگر چنین کارگروهی نبود، بیمارستان خیلی راحت و بدون کوچکترین دردسری توسعههای بعدیاش را پیش میبرد؛ اما دیگر خیالش آسوده نبود و بهقول یکی از اعضا «لااقل به بیمارستان لگد زدیم». اگرچه که در ظاهر ممکن است اتفاق ویژهای نیفتاده باشد، یا تغییر فیزیکی و ظاهری و عملیاتیای دیده نشود، این اتفاق توانسته بود جلوی اتفاقات بعدی را بگیرد یا اثرهای بعدی را خنثی کند. بیمارستان به فکر این افتاد که پارکینگی دستوپا کند. چنین اثرهایی بهراحتی چندان سنجشپذیر نیستند.
7. خروج تیم تسهیلگر از محله
بعد از فروردینماه سال 97 کمکم برای فرود آوردن هواپیمایمان و خروج از محله برنامهریزی کردیم. در یکیدو ماه آخر تمرکزمان را گذاشتیم روی اینکه بتوانیم خطوربط جریانی را که طی شده بود نشان دهیم، بهصورت جمعی ارزیابیاش کنیم، دستاوردها و خروجیها را مشخص کنیم و مسیرهای پیش رو را با هم مرور کنیم. بعد از سیودو جلسه با کارگروه، در اردیبهشتماه خداحافظی میکردیم. آقای کاشانی میگفت احساس تنهایی نمیکند. دیگر همۀ بار روی دوش او نبود. میگفت فشارِ رویش خیلی کمتر شده و حالا دیگر همه فهمیدهاند که مسئولیتی دارند و میتوانند در این جریان نقشی برای خودشان متصور شوند. پتانسیلی در محله شکل گرفته بود که نُه ماه دوام آورده بود و افرادی را گرد هم آورده بود که حالا معتقد بودند اگر مشکل مشابهی در محله پیش بیاید، دیگر میدانند از کجا باید شروع کنند، کجاها بروند، به چهکسانی زنگ بزنند، چطور نامه بنویسند و... . جریان هنوز تمام نشده، هنوز در گروه تلگرامیشان اتفاقهایی میافتد، ساکنان اراج کسانی را پیدا کردهاند که با آنها دغدغۀ مشترک دارند. احساس میکنند افراد دیگری را پیدا کردهاند که میتوانند با آنها همراهی کنند و همپایشان قدم بردارند. شاید این مهمترین دستاورد این نُه ماه بوده باشد.
مسئلۀ ما هم بیمارستان نیکان نبود. مسئله گروهی بود که همراهیشان میکردیم. برای ارزیابی کاری که انجام شده بود، میتوانیم شواهدی بیاوریم که ما را به فرآیند طیشده امیدوار میکرد. شواهدی از قبیل اینکه گروه قابلیت این را پیدا کرده که بتواند در هر اتفاق محلی دیگری کارهایی انجام دهد و قدمهایی بردارد: یکی از ساکتترین افراد گروه که مدتها صحبتهایش را درِ گوش یکی دیگر از اعضا میگفت که او به جایش مطرح کند، اواخر به جایی رسیده بود که برای انجام کارها اعلام آمادگی میکرد. روزی که بنا بود قرار ملاقات دوم با مسئولان تنظیم شود، آقای کاشانی به سیاق معمول جلو افتاد و داوطلب شد. این بار اما اتفاق تازهای افتاد. فردِ پیشتر ساکت گروه بعد از آقای کاشانی گفت: «من هم میتوانم.» آقای کاشانی شوکه شده بود و ما از شعف در پوست خودمان نمیگنجیدیم. دستاورد بزرگی بود. توانمندی جدیدی کسب کرده بود که فکر میکرد از پس این کار برمیآید. اعتمادبهنفسش را هم پیدا کرده بود که آن را اعلام کند. این برای ما نقطۀ عطف بود.
اوایل کسی روی نامههایی که آقای کاشانی مینوشت نظری نمیداد. همه میگفتند: «آقای کاشانی شما خیلی عالی مینویسی.» بهبه و چهچه میکردند. آقای کاشانی خوب مینوشت ولی ثقیل مینوشت. ما هم برای اینکه بقیه هم فرصت نظر دادن پیدا کنند، میگفتیم: «دوستان این خیلی خوب است. فقط خواهشمان این است که یک بار از دید اهالی محل بخوانید و ببینید کجای آن میتواند از دید آنها نامفهوم باشد و چطور راحتتر خوانده میشود.» نامه شخم میخورد. اکثر کلماتش قرمز میشد. واقعاً هم تغییراتی که میدادند، متن را خیلی بهتر میکرد. بهمرور اعضای کارگروه جسارت پیدا کردند نامههای آقای کاشانی را کنفیکون کنند و بتوانند در انجام مراحل مختلف کار سهم بیشتری داشته باشند.
اتفاق جالب دیگری که افتاد این بود که موقع چاپ خبرنامۀ شمارۀ دوم، آقای آگاه پرسید چهکسی منبع مالی خبرنامه را تأمین میکند. وقتی فهمید که آقای کاشانی هزینۀ چاپش را میدهد، گفت: «من هم به اندازۀ شما سهم میگذارم.» میگفت شما نباید پرداخت کنید. دیگر جریان را از آنِ خودش هم میدانست. نقش آقای کاشانی کمرنگتر میشد و افراد در حوزههای مختلف با هم مساوی میشدند. افراد حاضر در کارگروه حس میکردند که دیگر مهمان نیستند و خودشان صاحبمجلساند. هرکدام از اعضای کارگروه در هر گام از این پروژه رشدهایی کردند، چیزهایی یاد گرفتند و توانمندیهایی کسب کردند؛ در جریان این پروژه بهمرور نقش ما کمرنگ و کمرنگتر شد؛ از غلبۀ افرادی که به گروه سلطه داشتند کاسته شد و بهمرور مجالهای بیشتری برای نقشآفرینی افراد دیگر شکل گرفت. کمکم بقیه هم اجازه پیدا کردند نقشی برابر داشته باشند. کسانی که جرئت حرف زدن نداشتند، جسارت پیدا کردند و کسانی که کمتر به خودشان مطمئن بودند، اعتمادبهنفس انجام کارها را در خودشان دیدند. اگرچه که شاید بیمارستان قدرتمندتر از آن بود که گروه کوچک محلی بتواند تمامقد در برابر آثار توسعۀ آن در محله بایستد، میشود همین توانمندترشدنهای بهظاهر کوچک را آغازی دانست برای اثرگذاریهای بیشتر در چشمانداز جمعیمان.
شیوۀ عمل در این پروژه
ادارۀ جلسات و همراهی کارگروه، مبتنی بر شیوۀ عمل و اصول مشارکتی بود. این شیوة عمل و اصولِ کاری تلاش داشت تا مشارکت همۀ اعضای کارگروه افزایش پیدا کند و ماجرا گروهی و جمعی پیش برود. برخی از نکاتِ این شیوة عمل و اصول کاری در ادامه آمده است:
- تلاش میشد صدای همۀ اعضا شنیده شود و فرصت اثرگذاری بر روند برای همه وجود داشته باشد: اتفاق متداولی که در جلسات جمعی میافتد، این است که صداهای غالبی شنیده میشود و نظرات افراد خاصی اعمال میشود؛ بدون اینکه فرصت کافی برای اظهارنظر و منعکسشدن نظرات همه در تصمیمها بهوجود بیاید. در جلسات کارگروه تلاش داشتیم برای جلوگیری از این اتفاق فرصت اظهار و اعمال نظر با شیوههای مختلف مانند سؤالپرسیدن از افراد کمصحبت، دادن سهمیۀ صحبت، انجام تحلیلهای بصری و گروهی و... بهوجود بیاید.
- دلیل غیبت و حضورنداشتنِ اعضا را جویا میشدیم و برای برطرفکردن مسئله چارهای جمعی میاندیشیدیم: اگر عضوی از کارگروه غیبتهای متوالی داشت، سعی میکردیم با کمک اعضای دیگر دلیل نیامدن را جویا شویم و موانع حضورنداشتنِ آنها را شناسایی و برطرف کنیم.
- حضور تمام افراد در ساعت و مکانی که برای همه راحت باشد، نظرسنجی و تصمیمگیری شد. این کار به تناوب در طی چند مرحله صورت گرفت: برای برگزاری جلسات ساعت و مکانی ملاک بود که برای همۀ اعضا مناسبتر است؛ نه ساعت و مکانی که تیم تسهیلگری ترجیح میداد. بههمین خاطر زمان و مکانی برای جلسات مشخص شد که برای اکثر اعضا مطلوب بهحساب میآمد و این موضوع در طول فرایند برگزاری جلسات بهشکل دورهای بازنگری میشد تا زمان و مکان جلسات با شرایط افراد انطباق داشته باشد.
- تعداد نفرات حاضر در جلسه عامل تعیینکنندهای برای برگزاری جلسه نبود. اگرچه برنامه را تحتتأثیر قرار میداد ولی متناسب با نفرات حاضر تحلیلها و کارهای مرتبطی انجام میشد: بنا به دلایلی ممکن بود که اعضا نتوانند در جلسة کارگروه حضور پیدا کنند و تنها یک یا دو نفر حضور پیدا کنند. این امر باعث نمیشد که فعالیت یا تحلیلی شکل نگیرد یا جلسه برگزار نشود. اگرچه این اتفاق باعث میشد که برنامة پیشبینیشده انجام نشود، اما متناسب با افراد حاضر و دغدغههایشان در همان لحظه برنامهای متناسب با وضعیت پیشبینی و اجرا میشد. بهعنوان مثال در یکی از جلسات که تنها یک نفر حضور داشت، پیمایش میدانی اطراف بیمارستان صورت گرفت تا تیم تسهیلگری بتواند فضای گفتوگوهای جلسات را مشاهده کند و به آنها نزدیک شود. بهعنوان مثالی دیگر، در جلسهای دیگر با یکی از اعضا عوامل سوقدهنده و بازدارندة حضور اعضا در جلسات تحلیل شد و در جلسات بعد این تحلیل با سایر اعضا در میان گذاشته و تکمیل شد.
- ایدهها و برنامهها از دل فعالیتها و جلسات کارگروه بیرون میآمد. اگر ایدهای از طرف تیم ما روی میز گذاشته میشد، صرفاً جهت بررسی نقاط قوت و ضعف و انتخاب از بین گزینههای موجود بود: بهمرور زمان، ایدة فعالیتها و برنامة جلسات، بر اساس دغدغهها و موضوعات روی میزِ کارگروه چیده و برنامهریزی میشد. اگر تیم تسهیلگری ایده یا پیشنهادی داشت، آن را بهعنوان گزینة انتخابی روی میز میگذاشتند تا اعضا با تحلیل نقاط ضعف و قوت آن گزینه، خودشان تصمیم بگیرند که آن ایده یا کار را انتخاب کنند و انجام دهند.
- صحبتها و بحثهای شکلگرفته در جلسات بهشکل بصری درمیآمد تا جلوی چشم همه بیاید و به فهم مشترک از مسئله و گفتوگو کمک کند: سعی میشد تا خروجی تحلیلها و گفتوگوها بهشکل بصری در بیاید و جلوی چشم همه بیاید تا فرصت اظهارنظر و اصلاح وجود داشته باشد. از طرفی بصریکردنِ گفتوگوها، کمک میکرد که افراد به فهم مشترکی از گفتوگو برسند و در نهایت سندی جمعی از توافق جمعی تهیه شود. این کار کمک میکرد تحلیلها بهشکل گروهی انجام شود تا تحلیلهای جمعی منعکسکنندة نظر همۀ اعضا باشد.
- تلاش میشد اقداماتِ کارگروه، اولویت اقدامات (از نظر زمانی و اهمیت) و همچنین مسئول هر اقدامی مشخص و توافق شده باشد: یکی از نکات مهم در ماجراهای جمعی و گروهی، این است که اولویت اقدامات چگونه و به چه ترتیب باشد، زمان اجرای آن چه موقع است و چه کسی مسئول اجرای آن است. بههمین خاطر سعی میکردیم در ابتدای هر جلسه زمانی را به این موضوع اختصاص دهیم و فعالیتهای پیشرو را اولویتبندی کنیم و بر روی نمودار زمانی نشان دهیم و برای هر فعالیتی مسئول مشخص کنیم. این کار باعث میشد تا توافق جمعی دربارة آنها صورت گیرد و هر کسی بتواند بر اساس ظرفیت و توان خود نقشی بهعهده بگیرد.
- تلاش میکردیم اعضای غایب در جلسات در جریان روند کارها قرار بگیرند تا اتصال مباحث را از دست ندهند: در صورتی که یک نفر در جلسه حضور نداشت، روند جلسه، چه بهشکل تلگرامی در گروه و یا بهشکل حضوری در جلسة بعد در میان گذاشته میشد تا فرد غایب از روند شکلگرفته عقب نماند و در جریان تصمیمات و اقدامات قرار گیرد.
- تلاش داشتیم تمامِ فعالیتهای اجراییِ برگزاری جلسات بین همۀ اعضا تقسیم شود: علاوهبر اقداماتی که در راستای هدف کارگروه انجام میشد، اقداماتی مرتبط به برگزاری جلسات مانند پذیرایی، مرتبکردن وسایل، شستن ظروف و... وجود داشت. تلاش داشتیم که جزئیات این کارها مشخص شود و وابسته به یکی دو نفر نباشد. با ریزشدن این کارها، اعضا برای انجام هر یک از کارها اعلام آمادگی کردند و انجام بعضی از کارها نیز بهشکل نوبتی بین اعضا پخش شد.
- با اینکه برای هر جلسه برنامهای داشتیم، اگر روند جلسه خارج از برنامه پیش میرفت، خود را منطبق با برنامۀ جدید میکردیم: برای هر جلسه برنامهای وجود داشت اما به برنامه وابستگی نداشتیم. زمانبندی و اولویت و ترتیب در برنامهها وجود داشت؛ اما مطابق با شرایط جلسه و اتفاقات پیشبینینشده، روند کار ما هم منطبق میشد و تغییر میکرد.
- بهشکل دورهای، فعالیتها و اقدامات را بازنگری میکردیم تا گامهای بعدی مشخصتر و مرتبطتر برداشته شود: در جلسات کارگروه تا جایی که امکان داشت فعالیتها را چه از نظر زمانی و چه از نظر شیوه و کیفیت اجرا بازنگری میکردیم تا خطوربط بین کارها و اتصال بین آنها حفظ شود و از طرفی از تجربههای کسبشده در هر فعالیت برای اقدامات بعدی هم استفاده شود.
درسآموختههای ما از پروژه
همراهی نهماهه با کارگروه محلی حل مسئلۀ بیمارستان نیکان برای تیم تسهیلگری از جنبههای مختلف دارای درس آموختههایی بود. بیان این درسآموختهها از آن رو است که میتواند در صورت ادامۀ این جریان یا جریانهای دیگر محلی مورد توجه قرار گیرد، مورد استفاده و بازنگری قرار گیرد، با تجربههای جدید محک بخورد و در صورت نیاز با شرایط جدید منطبق و اصلاح گردد. در ادامه برخی از درسآموختهها را مرور خواهیم کرد.
- اعضای گروه به فعالیتی که به آن احساس نیاز نمیکنند، کمتر وارد میشوند و کمتر به آن توجه نشان میدهند
بعضاً ممکن است در فرآیند، ایدههایی برای پیشبردن کار توسط تیم تسهیلگری روی میز بیاید و از نظر آنها ایدۀ کاربردی و مفیدی برای ادامة کار باشد؛ اما اگر اعضای گروه لزومِ آن ایدهها و چگونگی شکلگیری آنها را ندانند و به آن احساس نیاز نکنند، ممکن است ایدهها را بهشکل ظاهری تأیید کنند و حتی گامهایی برای آن بردارند؛ ولی درنهایت به آن توجه نشان نخواهند داد و آن ایده و پیشنهاد اجرایی نخواهد شد. بههمین خاطر لازم است که اگر جایی لازم است پیشنهاد یا ایدهای روی میز بیاید، دلایل آن و مزایا و معایب و موانع اجراییشدن آن بهشکل جمعی بررسی شود تا همه تصویر یکسانی به کار یا ایده پیدا کنند.
بهعنوان مثال از نظر تیم تسهیلگری مهم و کمککننده بود که اعضای کارگروه جلسهای با مدیر بیمارستان برگزار کند و دربارۀ خواستههایشان از بیمارستان گفتوگو کنند. در ابتدا دربارة این ایده حس مشترکی وجود نداشت و تلاشی برای اجراییشدن آن صورت نمیگرفت. به همین خاطر تلاش شد با برگزاری نمایشِ جلسه و بررسی نقاط قوت و ضعف این کار، تصویر مشترکی از این اقدام بین اعضای کارگروه شکل بگیرد.
- لزوماً نباید تصمیمی را عملی کرد که اعضای گروه آن را بهصورت ضمنی یا شفاهی تأیید کردهاند؛ مخصوصاً وقتی که منشأ تصمیم فرد تأثیرگذار جمع است. باید اقداماتی را ترتیب داد یا سؤالاتی پرسید که مطمئن شد همة اعضا فرصت اظهارنظر و تأثیر روی جریان را پیدا کردهاند
معمولاً در گروهها افرادی وجود دارند که سخن و نظراتشان جمع را تحتتأثیر قرار میدهد. جمع نیز اغلب بهواسطة اعتباری که برای این افراد قائل هستند، بیشتر تأیید میکنند و کمتر پیش میآید که مخالفتی صورت گیرد. این موضوع باعث میشود که اعضای گروه با نظرِ آن فرد صاحب اعتبار همراه شود؛ اما تیم تسهیلگری نباید اینگونه تأییدها را بهعنوان نظر جمعی بپذیرد و به آن اکتفا کند، چون نمیتوان به پایداری و جمعیبودنِ آن مطمئن بود. بههمین خاطر لازم است سازوکاری لحاظ شود که صدای کسانی که معمولاً کمتر حرف میزنند و صدایشان به جایی نمیرسد، در نظر گرفته شود. به همین خاطر تحلیلهای گروهی و بصری بهجای گفتوگوهای شفاهی میتواند کمککننده باشد. در ضمن پرسیدن سؤالهای باز (سؤالهایی که جوابِ آنها بله یا خیر نباشد) و پرسیدن سؤالهای مفهومی بهجای سؤالهای کلی و مبهم میتواند کمککننده باشد.
بهعنوان مثال اغلب تهیة نامة سازمانها و اطلاعیهها و خبرهای مرتبط را کسانی بهعهده میگرفتند که مهارت بیشتری در این کار داشتند. بعد از تهیة نسخة اولیه قرار شد که جمع نظر خود را دربارة آنها بگویند، وقتی در ابتدا از جمع پرسیده میشد که نظرتان چیست، همه تأیید میکردند و اظهار رضایت میکردند اما از آنها پرسیده شد که «اگر قرار باشد این خبر یا اطلاعیه توسط اهالی محله خوانده شود و روانتر و فهمیدنیتر نوشته شود چه تغییری میدادید؟». بعد از این سؤال، واکنش اعضا متفاوت میشد و همان نامهها یا اطلاعیههایی را که از آن رضایت داشتند، ویرایش میکردند و اغلب کیفیت محتوای تولیدشده از نظر جمع بهتر میشد.
- هر کسی بنا به توان و ظرفیت خود میتواند روی جریان و فرآیند کارها اثر بگذارد. هر چند که کار تخصصی و پیچیده به نظر برسد
بعضی موضوعات و اقدامات ممکن بود از نظر تیم تسهیلگری کاری تخصصی و خارج از حوصلۀ کارگروه به حساب بیاید؛ مانند صفحهآرایی خبرنامه و یا ویرایش فیلم جلسات، بههمین خاطر برای درمیانگذاشتن آنها با کارگروه تردیدهایی وجود داشت. اما وقتی هرکدام از این مواردی را که احساس میشد اندکی تخصصی و پیچیده به نظر برسد روی میز گذاشتیم، نتایج فراتر از انتظارمان بود. هر کس بنا به توان و ظرفیت خود ورودی و نظری نسبت به کار میداد که باعث بالاتررفتن کیفیت کار میشد.
بهعنوان مثال هنگام صفحهآرایی خبرنامه قرار شد فردی خارج از کارگروه مسؤولیت صفحهآرایی را به عهده بگیرد. هنگامی که از صفحهآرا خواستیم که برای مشارکتی پیش رفتن کار اعضای کارگروه را در جریان روند صفحهآرایی قرار دهد تا آنها هم اعمال نظر کنند، او عنوان کرد که ترجیحش این است که به تنهایی صفحهآرایی را انجام دهد تا کیفیت کار بالاتر رود. اما با گفتوگوهایی که انجام شد قرار شد بعد از هر مرحله صفحهآرایی خبرنامه با اعضای کارگروه در میان گذاشته شود. با توافق صفحهآرا این اتفاق افتاد و اعضای کارگروه با دقت و وسواس خاصی درگیر صفحهآرایی شدند و اظهارنظر میکردند. از آنجایی که محتوای تولید شده متعلق به خودشان بود و چارچوب کلی خبرنامه و ماکت آن را هم تهیه کرده بودند انجام این مرحله نیز برایشان جذاب شده بود. در پایان کار صفحهآرا عنوان کرد که کیفیت کار به مراتب بهتر از چیزی شده که تصورش را میکرده است و در مجموع فرآیند جذابی را تجربه کرده است.
- حضور کارشناسان و متخصصان در طول فرایند اگر بنا به خواسته و نیاز جامعه محلی باشد بسیار کمککننده و راهگشا است. بهشرطی که کارشناسان هم بپذیرند در راستا و خدمت به خواست و ایدۀ جامعه مخاطب حضور پیدا کنند و از پنددادن و هدایتکردن خودداری کنند.
اینکه در فرآیندهای مشارکتی کارشناسان چه نقشی میتوانند بازی کنند محل سؤال بوده است. آیا به کارشناسان نیازی هست؟ وقتی میخواهیم کار را به مردم بسپاریم چه نیازی به کارشناسان است؟ در این پروژه در بخشهای مختلفی کارشناسان در بخشهای مختلف کار بر حسب نیاز اعضای کارگروه در جمع حضور پیدا کردند و نقش و حضور کارشناسان در دل فرایند به خوبی نشست پیدا کرد و به آن کمک قابلتوجهی کرد. حضور این کارشناسان چند ویژگی مشترک داشت که برای اقدامات بعدیِ از این دست میتواند آموزنده باشد. همگیِ آنها در طول فرایند بر حسب نیاز اعضا حضور پیدا میکردند. نقش این کارشناسان جنبۀ مشاورهای داشت و به سؤالات و دغدغههای اعضا پاسخ میدادند و یا با پرسیدن سؤالاتی مرتبط، کمک به روشنشدن بحث میکردند. جز در موارد معدود از دادن توصیه و جهتدادن به اقدامات خودداری میکردند و سعی میکردند نکاتشان در قالب گزینههایی قابل بررسی توسط خود اعضا ارائه شود.
بهعنوان مثال در برنامهریزی صورت گرفته برای پرداختن به مسائل بیمارستان یکی از فعالیتهای محوری انجام شکایت حقوقی علیه بیمارستان بود؛ بههمین علت اعضای کارگروه نیاز داشتند که اطلاعاتی دربارۀ فرایند و مسائل حقوقی مرتبط با بیمارستان داشته باشند. بههمین خاطر بهدنبال وکیلی گشتند تا بتواند به سؤالاتشان پاسخ دهد و با او دربارۀ دغدغههایشان همفکری کنند. با پیداشدن وکیل از او دعوت کردند تا در جلسه حضور پیدا کند. خانم وکیل در این جلسه به سؤالات اعضا با دقت و حوصله پاسخ داد و دانش و تجربۀ خود را در اختیار اعضا قرارداد. این جلسه برای اعضای گروه جلسه روشنگرانهای بهحساب آمد و از آن بهشدت احساس رضایت میکردند، چون یافتههای جدیدی برای آنها به همراه داشت و با ابعاد مختلف پیگیری حقوقی و مسیرهای درست یا نادرستی که طی کردهاند آشنا شدند.
- داستان زندگی افراد متغیر است؛ به همین دلیل روی شیوۀ حضور و وقت و انرژیشان اثر میگذارد. بههمین خاطر نباید فرایند را متکی به حضور افراد کرد و میبایست جریان را به گونهای پیش برد که خواستهها و تصمیمها به ارادۀ جمعی و مشارکت همه اعضای گروه وابسته باشد نه افراد خاص.
در طول برگزاری جلسات کارگروه افراد مختلف و متنوعی از اعضای محله به این جلسات رفتوآمد داشتند. نکتۀ حائز اهمیت این بود که کاری که در این کارگروه صورت میگرفت داوطلبانه بود و افراد از وقت و زندگی شخصی خود برای این داستان مایه میگذاشتند. بههمین خاطر فراز و فرودهایی در حضور اعضای کارگروه در جلسات به وجود میآمد. از همینرو و به مرور زمان مراقب این نکته بودیم که جریانات کارگروه به حضور افراد گره نخورد و وابسته و متکی به حضور شخص خاصی نباشد.
پاسخ به چند پرسش دربارۀ پروژه
تفاوت نقش و مأموریت ما و مأموریتی که کارگروه برای خود تعریف کرده بود چه بود؟
کارگروه محلی در محلة اراج حول یک مسئلة مشخص شکل گرفته بود: کمرنگکردن اثرات بیمارستان نیکان بر روی محله. اهالی تصمیم گرفته بودند برای آنکه مزاحمتها و پیشرویهای بیمارستان در محلهشان کمتر شود، دور هم جمع شوند و کاری بکنند. برای همین از مؤسسة ما درخواست کردند برای رسیدن به این هدف همراهیشان کنیم. در رفتوآمدها و گفتوگوهای اولیه در محله، هدفی که برای خود در این جریان درنظر گرفتیم افزایش قدرت سازماندهی جمعی اهالی برای رسیدن به هدفشان بود. میخواستیم از طریق همراهی اهالی محله برای تحقق هدفشان به شکل گروهی و جمعی به این موضوع برسیم. این همراهی از طریق تسهیلگری جلسات کارگروه، تقویت مهارت کار گروهی، کمک به تعریف، برنامهریزی و اولویتبندی اقدامات و کمک به ثبت و پایش فرآیند و مراقبت از خطوربط اقدامات بود. امیدوار بودیم از این طریق گروه محلی قابلیت سازماندهی و گروهی کارکردن خود را برای مسائل پیشروی محله بالاتر ببرد.
بنابراین لازم است بین هدف تیم تسهیلگری با هدف کارگروه محلی تمایز قائل شویم. درواقع مابهدنبال کمرنگکردن اثرات بیمارستان نیکان بر روی محله نبودیم. حتی در مراحلی از پروژه ممکن بود تیم تسهیلگری برای کاهش اثرات بیمارستان بر محله، اقداماتی را لازم و ضروریتر بداند؛ اما بنا به نقش و مأموریتی که برای خود قائل بود از این کار پرهیز میکرد. ترجیح تیم تسهیلگری این بود که خود اهالی بتوانند برای مسئله پیشرویشان کاری انجام دهند. چون موضوع مهمتر، قدرتپیداکردن جامعة محلی برای تعریف، اولویتبندی و بازنگری فعالیتهایشان بود.
چگونه به شواهدی برای تحقق هدفمان در این پروژه رسیدیم؟
بنا به هدفی که برای خودمان درنظر گرفته بودیم، یعنی افزایش قدرت سازماندهی در اهالی محله، در هر مرحله از فرآیند که نشانه یا شواهدی از ارتقای توانمندی، چه در سطح فردی و چه در سطح گروهی میدیدیم، سعی میکردیم حواسمان به آن باشد و ثبتش کنیم. نشانههایی از جنس افزایش قدرت تحلیل مسئله، برنامهریزی، تعریف فعالیتهای مرتبط، اولویتبندی و تقسیم نقش برای انجام فعالیتها مثالهایی از این دست بودند. تلاش کردیم نمونههایی از این نشانهها و شواهد را در بخشهای مختلف این دفترچه بیاوریم. از طرفی دیگر هرجایی که نقش ما کمرنگتر میشد شاهدی برای این موضوع بود که نقش گروه پررنگتر شده است. حتی در بین اعضای گروه نیز افراد قابلیتهای متنوع و متفاوتی از هم داشتند. این تفاوت باعث میشد بعضی از افراد نقش پررنگتری بازی کنند و صدایشان بیشتر شنیده شود. اما بنا به رویکرد و هدفی که دنبال میکردیم قصد داشتیم قابلیت و توانایی افراد گروه به شکل جمعی بالا برود؛ مخصوصاً افرادی که در حاشیه میمانند و صدایشان کمتر شنیده میشود. بههمین دلیل تغییرات فردی و اقدامات افراد گروه نیز برای ما مهم بود و بهدنبال دادن فرصت بیشتر به افرادی از گروه بودیم که معمولاً عقبتر میایستادند و صدایشان کمتر شنیده میشد. تغییراتی که برای این دسته از افراد رخ میداد از جمله شواهد مهمی برای ما در راستای رسیدن به هدفی بود که برای خود متصور بودیم.
چه زمانی میتوانستیم بگوییم مأموریت ما در این پروژه تمام شده است؟
همانطور که پیش از این اشاره کردیم حضور ما در محله به درخواست اهالی بود و ما تا جایی میتوانستیم و بهتر بود در محله بمانیم که این درخواست یا احساس نیاز همچنان وجود میداشت. در ابتدای کار و هنگام شکلگیری کارگروه محلی، نقش گروه تسهیلگری برای سازماندهی و تشکیل جلسات پررنگ بود، اما بهمرور زمان خود کارگروه توانایی و قابلیت هماهنگی و برنامهریزی فعالیتها را پیدا کرده بود و نقش ما نیز بهمرور زمان کمرنگتر میشد.
از طرفی به واسطة داوطلبانهبودن کارها، منبع زمان و انرژی جامعة محلی، برای پیگیری فعالیتها محدود و در ادامة کار پروژه اثرگذار بود. وقت و انرژی زیادی از سوی اهالی وسط گذاشته شده بود و به همان میزان آنها توانسته بودند بر روی فعالیتهای بیمارستان اثر بگذارند. اما گذاشتن وقت و انرژی به شکل مداوم برای اعضای گروه امکان پذیر نبود و اهالی نمیتوانستند به شکل سابق در جلسات حضور پیدا کنند. ما نیز بنا به نقش و مأموریت خود تا جایی میتوانستیم وقت صرف کنیم که خود اعضای گروه نیز برای ادامة فعالیتها اعلام آمادگی میکردند. مجموعة این شرایط باعث شد که بعد از حدود ۳۰ جلسه همراهی کارگروه در فعالیتهایشان از آنها خداحافظی کنیم. اگرچه فعالیتهای کارگروه بهشکل سابق خود ادامه پیدا نمیکرد، ولی این ظرفیت و توانایی در اعضای گروه به وجود آمده بود که به شکلهای مختلف برای پیگیری این داستان یا داستانهای مشابه در محله بتوانند اقدامات و فعالیتهای منسجمی را برنامهریزی و پیش ببرند.
آیا تعداد نفرات شرکتکننده در شکلگیری و همراهی کارگروه اثرگذار بود؟
در چند بخش از روایت اصلی این پروژه به تعداد افراد شرکتکننده در جلسات کارگروه اشاره شد. شاید این پرسش یا دغدغه مطرح شده باشد که تعداد نفرات برای شکلگیری یک گروه چقدر مهم است؟ و آیا با بیشتر شدن تعداد اعضای گروه میتوان گفت کارمان لزوماً مشارکتیتر بوده است؟
اگرچه تعداد بیشترِ شرکتکنندگان میتواند بر روی تنوع نظرات و همافزایی اقدامات اثرگذار باشد؛ اما نمیتواند معیار تعیینکننده برای شکلگیری یک گروه و همراهیِ آن باشد. برای شکلگیری یک فرایند مشارکتی تعداد نفرات را نمیتوان ملاک کیفیت کار و فرایند درنظر گرفت. چه بسا گروهی با دونفر شروع به کار کند؛ اما بهمرور زمان بتواند شعاع اثرگذاری و دربرگیرندگی خود را افزایش دهد. از طرف دیگر ممکن است افراد زیادی حول جریانی جمع شوند؛ اما بهمرور زمان آن جمع بزرگ نتواند هماهنگی و انسجام لازم برای تعریف و رسیدن به هدف خود را به وجود آورد. از همینرو هر جریانی میتواند با هر تعداد افراد علاقهمند و پای کار شکل بگیرد؛ اما خوب است به مرور زمان تلاش کند فرصت حضور و تأثیرگذاری در فرایند را برای افراد دیگر فراهم کند.
یادداشت اهالی محلۀ اراج
ضوابط ساختمانی تجویز شده مچاله میشود
نیمههای دهۀ هشتاد بود. زمینِ جنب منزل مرحوم نجفقلی، اول قرار بود پارک شود. نیمچهجدولی هم شده بود؛ با چند درخت سرو کاشتهشده در آن. اما کمکم صحبت ساختوساز شد و نشانههای گودبرداری در آن پدید آمد. این شد که منزل نجفقلی و همسرش بر حسبِ تقدیر کنار مهمان ناخواندۀ محلۀ اراج قرار گرفت: بیمارستان نیکان.
اراج روزی دهکدهای بود و امروز محلهای است بلعیدهشده توسط تهران. پیش از اینها محلهای بود خوشآبوهوا در شمیران، از غرب منتهی به اراضی صاحبقرانیه و پاسداران کنونی، از جنوب مزارعی داشت تا پایینتر از میدان نوبنیاد که حالا بزرگراه طبقاتی صدر مرزش را محدود کرده است. با این حال، بهواسطۀ قرارگیری اراضی بازِ نظامی در میانۀ محله و همچنین به خاطر در حاشیه بودن محله کماکان دنجیِ خود را حفظ کرده بود. این خصوصیت باعث شد شهروندانی که گریزان از شلوغی و ترافیک محلاتِ مجاور بودند، بهتدریج به این محل نقلمکان کنند: «خونهای تو زعفرانیه ساخته بودم اما خیلی شلوغ بود. فرار کردیم اومدیم اینجا. گفتیم هم هواش خوبه و هم کلی باغ داره و به شلوغی جای قبلمون نیست.» دهۀ هشتاد به سرعت برق و باد سپری میشد و محله در حال پوستانداختنی دوباره بود که شباهتی به محلۀ سابق نداشت.
کمکم دردسرهای ساختوساز بیمارستان آغاز شد. همه همسایه و هممحلهای بودیم. ساختمانسازی در همسایگی دیده بودیم، ولی در این ابعاد و اندازه نه! درخواستهای اهالی برای رعایت حالشان از سوی متولیان پروژۀ ساختمانی بیمارستان بیپاسخ و بیاثر بود و نهایتاً به یک بنر معذرتخواهی عمومی روی صفحههای فلزی کارگاه ختم شد. نگران بودیم و آزردهخاطر، و شب و صبح از سروصدای این پروژه خواب نداشتیم.
ساخت مهمان ناخواندۀ محلۀ اراج دوسه سالی طول کشید. علاوهبر مزاحمتهای اولیه، کمکم شکل محله هم داشت تغییر میکرد؛ طوری که انگار محله دیگر محلۀ اراجیها نبود، محلۀ «بیمارستانیها» بود. مشتریها دیگر کمپوت و گل و موز و آبمیوه میخواستند. در این شرایط، کسبۀ باهوش کسب خود را تنظیم کردند، اما برای سایران تنظیم شدن با این همسایۀ نوظهور چندان آسان نبود. کسبوکارهای جدید هم چندان با نیاز اهالی و محله همخوانی نداشت.
مثل سلولی که تکثیر میشود
احتمالاً تصویر رهگذری بیرونی از محلۀ اراج، در سالهای ساخت بیمارستان، خیابانهایی تنگ و پر از ماشین بود؛ تصویری که البته تا اکنون پابرجاست. از هر گذر دری به بیمارستان ختم میشد. گذر اصلی با فشار سازندگان و با وجود مخالفت اهالی یکطرفه شده بود و در نتیجه سه خط از خیابان به پارکِ خودروی مراجعان اختصاص پیدا کرد. هجوم بیماران و خودروهای پرسنل که در شیفتهای مختلف ماشینهایشان را در خیابانهای اطراف پارک میکردند، باعث شده بود که مخصوصاً در ساعتهای ملاقات، خیابانها و کوچهها قفل شود. تا جایی که گاهی اوقات بابت درگیری بر سر پارک خودروها در گذرهای محل، خودروها پنچر میشدند. برادر یکی از هممحلهایها یک بار در تعطیلات عید میخواست به خانۀ برادرش بیاید و هرچه منتظر او ماند، خبری نشد. کمی بعد با برادرش تماس میگیرد و میگوید که بیایَد پایین خانه، چون هرچه میگردد نمیتواند جای پارکی پیدا کند: «ما واقعاً تو ماشین همدیگرو دیدیم و بعد، بدون اون که به خونۀ ما بیاد، رفت.»
این شد که با کمک جمعی از اهالی، مکاتبات اعتراضی با شهرداری را شروع کردیم. آن اوایل حساسیت بیمارستان هنوز زیاد نشده بود و با فشار اهالی، بازدیدی مشترک از پروژه با شهردار وقت ناحیه انجام شد. طی بازدید، مشهود بود که در قسمتی از بیمارستان، طبقات زیرزمین به پارکینگ شباهتی ندارند. شیب رمپِ مسیر عبور به زیرزمین در طبقات پایینی حذف شده بود و جایش داشت تیغهچینی میشد. انگار نقشهها تغییر کرده بودند. بعدتر متوجه شدیم که قرار است آزمایشگاه و رادیولوژی و امآرآیِ بیمارستان، جای پارکینگها را بگیرد. کارگاه تجهیز پروژههای توسعهای بیمارستان هم در حیاطش استقرار پیدا کرد و ثابت شد. اینکه ثابت شد، یعنی اول بهعنوان ساختمانی سهطبقه در شرق بیمارستان، برای انبار و اسکان کارگران و بهطور موقت ساخته شد. بعد از آن، مالک درخواستی را به شورای معماری منطقه داد و آن شورا هم بدون هیچ مانعی بهراحتی آن را پذیرفت. درنهایت ملکی حدوداً پانصدمتری که تنها بهطور موقتی برای ساخت بیمارستان استفاده میشد، در اسفندماه سال ۹۵ بهنام آن سند خورد.[i] تکوتوک درختان باقیمانده در حیاط هم دیگر نبودند. اعتراضهای آن موقع، منجر به توقف چندهفتهای عملیات ساختمانی شد، اما دوباره ساختوسازها از سر گرفته شد و نتیجه، بیمارستانی بود خوششمایل که بهسرعت زمان افتتاحش از راه رسید.
دیگر دهۀ نود بود و اهالی ده سالی میشد که با ساختوسازهای بیمارستان دستوپنجه نرم میکردند. در این حین، آقای گلهداری، ملک ویلایی و تعمیرگاه انحصاری معروف بنزش را در گذر شمال بیمارستان فروخت و رفت. در ابتدا، شخصی دیگر آن را خرید و اجازۀ ساخت پنجطبقه مسکونی روی همکف را گرفت؛ اما کمی بعد دیدیم ساختمان عظیم دیگری مقابل بیمارستان در حال بالا رفتن است. ملک آقای گلهداری که یک بار فروخته شده بود، دوباره به فروش رفت. بیمارستان آن را خریده بود و حالا دیگر خبری از پنجطبقۀ مسکونی نبود. پروژههای ساختمانی محلۀ اراج خیال دست شستن از محله را نداشتند.
مقررات شهرسازی، که بیشتر برای ما به شوخی شبیه بود، میگفت میشود مطب پزشک در واحدهای مسکونی باشد؛ بماند که نقشههای داخلی این ساختمان هیچ شباهتی به واحد مسکونی نداشتند. تابلوی آن که بالا رفت، متوجه شدیم کلینیک چشمپزشکی و درمان ناباروری است. تا اینجای کار، با بیمارستانی حداقل یکصدتختخوابی در محلهای کوچک با گذرهای محدود روبهرو بودیم. بیمارستانی که همان بیست پارکینگِ پیشبینیشدۀ اولیۀ آن هم حذف شده بود.
از طرفی دعاوی حقوقیِ تعدادی از همسایگان با بیمارستان بالا گرفت. عمق گودهای برداشتهشدۀ بیمارستان متعارف نبود و نیلینگ مقاومسازی به پی ساختمانهای مجاور خسارت زده و آسیب به بار آورده بود. بماند که سایۀ بیمارستان و ساختمانهای آن، آفتاب و منظر را هم بهیکباره ربود. خانههای مجاور دیگر دیوار میدیدند و پنجره. بیمارستان دیگر داخل خانههای مردم بود و نجفقلی و همسرش در جایی درست وسط این هیاهو عصرها جلوی در منزل مینشستند و نظارهگر همۀ این اتفاقها بودند.
زمزمههای اعتراضی اهالی
هر جایی از محله که میرفتیم، صحبت از بیمارستان بود. بحثها در محافل محلی، سرِ گذرها و داخل پارک به بیمارستان ختم میشد. با تعدادی از اهالی مصمم شدیم که برای کنترل پیامدهای آن کاری کنیم. پارک برای قرارها جای مناسبی بود. فراخوان دادیم و در نشست اول خیلیها آمدند. اهالی خسته بودند و عصبانی، و زمینوزمان را فحش میدادند. حالا یکی از واحدهای درمانی معتبر شهر، معرف محلهشان بود و کمتر کسی از مهمانان ناخواندۀ محله، آنجا را بهنام اراج میشناخت. در این تحولها، محله کلی تغییر کرده بود. دعواهای خیابانی دیگر جزئی از زندگی اهالی شده بودند. محله متکدی داشت، دستفروش داشت، پارکبان و دلالِ جای پارک و کودک کار داشت. آمبولانسها در کوچهها در تردد و توقف بودند. صدای شیون خانوادههای متوفیان در گذرهای محل میپیچید. بیمارانی هم که از راههای دور و شهرهای دیگر میآمدند، گاهی همراهانی داشتند که مجبور میشدند در پارک یا گذرهای اطراف بیمارستان شب را چادر بزنند و تا صبح سپری کنند. پدیدۀ چادرزنی در محل بهوجود آمد. درعوض ورودی اراج، بیمارستانی داشت با کافیشاپی شیک و دربانان کراواتبسته که هر روز خودنمایی میکردند.
در اواسط دهۀ نود، یک گروه ششهفتنفره از اهالی پای کار آمدند و جلسههای بررسی پیامدهای بیمارستان و راهکارهای کنترل آن برای محله تشکیل شد. با کمک داوطلبان و تعدادی تسهیلگر اجتماعی کار با حضور اهالی پیش رفت. به این فکر کردیم که برای عوارض متعدد بیمارستان و اثرش بر زندگیهایمان چه کار میتوانیم بکنیم. از اتفاقات حول بیمارستان و ماجراهای آن خبرنامهای برای اهالی محله تهیه کردیم. اسمش را گذاشتیم «اراج در رنج» و به دستشان رساندیم. بعد از آن، نشست جمعی در پارک محل برگزار شد و یک طومار اعتراضیِ مفصل به امضای تعداد درخور توجهی از اهالی رسید. در طومار نوشتیم که بیمارستان، بدون فضاهای باز و پیرامونی متناسب، با حجم زیادِ پذیرش بیماران و بدون در نظر گرفتن عواقب آن شروع به توسعه کرده است، و بعد پیامدهای آن را برشمردیم؛ از مشکلات ترافیکی و سلب آسایش اهالی گرفته، تا تخلیۀ غیرقانونی فاضلاب بیمارستان در باغ مجاور. در آخر، مطالباتمان را گفتیم، هشدار دادیم که این اتفاق بدون در نظر گرفتن زیرساختهای لازم، بهراحتی میتواند برای محلهها و خانههای دیگر هم بیفتد. قدمهای بعدی رساندن صدایمان به مقامهای بالاتر بود. از شهردار منطقه وقت گرفتیم و یکی از اعضای شورای شهر را دیدیم. در تکاپو بودیم تا از تکثیر بیمارستان و رشدش در محله جلوگیری کنیم.
پیشرویهای بیمارستان
کمکم محدودیت پارکینگ و نبودِ تناسب در طراحی فضاها با اصول درمانی به خود بیمارستان هم فشار آورده بود. به همین خاطر تأمین پارکینگِ لازم برای پزشکان و مراجعهکنندگان در اولویت قرار گرفتند. قربانی بعدی، باغی موسوم به «خسروداد» در شرق بیمارستان بود. تا مدتی بیمارستان محوطۀ باغ را برای پارک خودروهای پزشکان اجاره کرد و حالا قصد داشت آن را تبدیل به پارکینگ کند؛ اما اگر قرار بود که اینجا هم گودبرداری شود، پس خودروها باید کجا میرفتند؟ این شد که یک قواره آنطرفتر، زمین فوتبال خاکی جوانان محل هم بهصورت موقتی پارکینگ روباز پزشکان بیمارستان شد. پارکینگ طبقاتیِ بیمارستان حالا هفت طبقه در زیرزمین است. پارکینگی که هزینۀ ورودیاش آنقدر زیاد است که اغلب خالی میماند و کوچهها کماکان لببهلب از خودروهای پرسنل و مراجعهکنندگاناند.
با این بلای جدید، صدای جوانهای محل که بسیار پرشور بودند بالا رفت. شب عید سال ۹۶ درگیریها شروع شد. بیمارستان مدعی بود که با مالکان زمین فوتبال قرارداد اجاره بسته است. دعوا بین جوانان محله و نیروهای بیمارستان بالا گرفت. نیروهای نظمدهنده از داخل بیمارستان آمدند. چند جوانی را بردند کلانتری و تنها در صورتی رضایت داده میشد که ساکت شوند. ناگفته نماند که قول دادند سانسی را از زمینفوتبالِ دیگری در نزدیکی محله برایشان اجاره کنند. اما اذیتها، مستقیم و غیرمستقیم، از سمت بیمارستان ادامه داشت.
بیمارستان همچنان زمینها و خانههای اطرافش را میخرید و گسترش پیدا میکرد. گود پارکینگ جدید آنقدر عمیق بود که مسیر قنات باغ حاجحسین در نزدیکی آن ریزش کرد. دعواهای قدیمی بر سر ترافیک، بهویژه در اطراف در اصلی بیمارستان هم ادامه داشت. یکی از روزهای داغ تابستان، خانم همسایه بهخاطر توقف بیجای آمبولانس، ماشینش را خاموش کرد و به قصد گفتوگو وارد لابی شد. میخواست با مدیر بیمارستان صحبت کند که کراواتیها جلویش را گرفتند و گفتند امکانش نیست. خانم همسایه معترض شد و گفت که ساکن محله است و حق دارد که رئیس بیمارستان را ببیند؛ اما پاسخ میشنود که: «شما حقی ندارین. رئیس بیمارستان وقت نداره و همینه که هست. نمیذاریم بالا برید.»
و محلۀ اراج، حیاط بیمارستان نیکان شد
اراج زمانی باغ داشت و حالا بیمارستان دارد؛ یا شاید بهتر این است بگوییم که این بیمارستان خودش محلهای است در نقطهای از شمیران که زمانی هویت محلی داشت! اما حالا یک محلۀ درمانی است که سودای دهکدهای با رویکرد توریستدرمانی دارد. صحبت از ساختوساز هتلها و اضافه شدنشان به بیمارستان است. برخی از پزشکهای معروف کشور فقط در این بیمارستان عمل جراحی انجام میدهند. این است که اگر کسی بخواهد پیش فلان دکتر معروف برود، به او میگویند بیاید بیمارستان نیکان، چون دکتر عملهایش را فقط اینجا انجام میدهد. و بیماران از نقاط دور و نزدیک کشور میآیند تا به امید بهبودی و با هزینههای گزاف، در حوالی بیمارستان سرگردان شوند. از سویی دیگر اهالی اراج که سالها همینجا زیستهاند، حالا فراری و متواریاند. املاکشان یک مشتری انحصاری دارد که ملک را به نرخ خوب میخرد. مشتریِ دیگری در کار نیست!
اهالی محل حالا مفهوم بیمارستان را تا اعماق گوشت و پوست خود میفهمند و میدانند دستورالعمل مرتبط با فضاهای درمانی و بیمارستانی چیست. طبق این ضوابط برای بیمارستانی با این ابعاد، به زمینی بیش از زمین موجود لازم بود تا بهصورت اصولی، واحدی درمانی شکل بگیرد؛ ولی ظاهراً با یک فوت کوزهگری یا عصایی جادویی همواره امکان تغییر در مقررات در کار است که بتواند گره از کار بیمارستان باز کند، یا اینکه همواره احتمالاً ماده و تبصرههای الحاقیای در کار است که هر کاری را جلوۀ قانونی ببخشد. بهقول یکی از همسایهها قوانین بهراحتی میتواند تغییر کند: ”شهرداری همون موقع هم میگفت: «پولش رو گرفتیم.» پولش رو اونها میخورن، مصیبتهاشو ما میکشیم. “
شاید اگر بگوییم دیگر محلۀ اراج تبدیل به حیاط بیمارستان نیکان شده، بهتر باشد. اهالی حالا میدانند طرح تفصیلی و جامع شهری چیست، میدانند ضوابط ساختوساز درمانی چیست، میدانند چون خانههایشان طبق طرحهای تفصیلی جدیدِ شهرداری در پهنۀ S213 یعنی پهنههای مختلط اداری، تجاری و خدماتی قرار میگیرد و مقیاسش منطقهای است، کاربریِ مسکونی خیلی اهمیتی ندارد. در این پهنهها الگوی غالب، کار و فعالیت است و سهم سکونتِ آدمها در آن محدود است و باید تابع نظم عمومی پهنه و فضاهای کار و فعالیت باشد.[ii] میدانند بهطور اصولی، ساختمانهای این پهنه باید در طبقۀ همکفشان فضا را برای تردد، تجمع و مکث عابران پیاده آزاد کنند و البته که میدانند همۀ اینها شوخیای بیش نیست. آنچه میدانند این است که میشود بهراحتی این فضا را در شعاع چندمتری یا چندکیلومتری پارکینگ تنها روی «کاغذ» تأمین کرد. میشود توسعه داد و تغییر در بنا ایجاد کرد و بعد رفت و خلافیِ آن را پرداخت کرد و تخلف را تثبیت به «حق» کرد! و صد البته میدانند در این وانفسای سلامتی و درمانی در این سرزمین و جهان، آنچه مرتبط با درمان است، میتواند از مرزهای اخلاق و علم و حرفۀ درمان فراتر رود و تبدیل به بنگاهی پرسود و سودا شود.
اما در این سالهای احاطه شدن از سوی بیمارستان، ما اهالی گاهی دستاوردهایی نیز داشتهایم. دستاوردهایی از جنس ترافیکی و گاهی موفقیتهایی از جنس سلامتی؛ گو اینکه دیگر قطعاً بیمارستان جرئت نداشت فاضلاب خود را یکباره داخل باغ موقوفۀ حاجحسین تخلیه کند! بیمارستان مجبور شد به پارکینگ فضا اختصاص دهد و هزینۀ ساخت آن را تأمین کند. هرچند که ممکن است باز روی آن، سازهها و کاربریهای درمانی را توسعه دهد. شاید در گام بعدی بشود با پیگیری، گلدانهای سدکنندۀ جلوی بیمارستان را جمعآوری کرد و بتوان بیمارستان را متقاعد کرد که تسهیلاتی برای پارک خودروهای پرسنل خود در پارکینگ قائل شود، یا آن آمبولانس کذایی را به پارکینگ اضطراری خود ببرد.
و نجفقلی که دیگر نزدیک به یک سال است به رحمت خدا رفته. همسرش چند وقت پیش ما را در میدانگاهی جلوی خانه دید و نفرین میکرد. دیوارهای خانه از جهاتی ترک برداشته. در فضای دیواربهدیوارِ حیاط سالهاست آبنمای بیمارستان روشن است. خانه دیگر خیلی سکونتپذیر نیست و کرکرۀ به سمت کوچۀ مغازه را اجازه نمیدهند بالا بکشند. کسبی در کار نیست، یکهتازِ کسبۀ محل، بیمارستان است. دهۀ نود رو به پایان است و تصویر روشنی از وضعیت سکونت در سال ۱۴۰۰ محله برای اهالی مشخص نیست. شاید هم باید فروخت و رفت؛ به محلهای که بیمارستان ندارد.
یادداشتهایی ازتیم پروژه
تیم پروژه سه یاداشت از آنچه در این فرایند تجربه کرده است نوشته است. برای دسترسی به آنها میتوانید روی آنها کلیک کنید.
به چالش کشیدن نهادی قدرتمند در محله
«نه من رو میدید، نه من رو میشنید.»
[i] از مکاتبههای شهرداری ناحیه
[ii] مقررات طرح تفصیلی یکپارچۀ شهر تهران؛ اصلاحشده بر اساس مصوبات شورایعالی شهرسازی و معماری، تابستان 98